خاطرات سردار صفوی از مرحوم حاج احمد آقا و حاج حسن خمینی در جبهه
درآستانه هفته دفاع مقدس خاطرات تعدادی از فرماندهان دفاع مقدس به نقل از کتاب امام و دفاع مقدس و نشریه حضور منتشر می شود.
تندیس امید و صلابت
جنگ که شروع شد، شهید یوسف کلاهدوز ـ قائم مقام فرماندهى کل سپاه ـ در تماس تلفنى به من گفت که در خوزستان به شما نیاز بیشترى است و بهتر است به آنجا بروید. من به همراهى دویست نفر از بردران پاسدار عازم خوزستان شدیم. اوایل آبان ماه 1359 حدود یک ماه بعد از شروع جنگ بود که وارد خوزستان شدیم.
خوزستان اوضاع بسیار آشفته و ناراحت کنندهاى داشت. خرمشهر تقریباً سقوط کرده بود، آبادان در محاصره قرارداشت، از طرف دزفول عراقىها تا جسرنادرى پیشروى کرده بودند و از طرفى به هفده کیلومترى اهواز رسیده و این شهر دائماً در معرض گلوله توپهاى عراقى قرار داشت. دبّ حردان و سوسنگرد هم مىشود گفت دردست دشمن بود. وارد اهواز که شدیم، آن را شهر ارواح یافتیم. مىتوان گفت نبض حیات نمىدمید. مدارس، خالى از دانشآموز؛ خانهها، خالى از سکنه؛مغازهها، همه تعطیل و صداى مشمئز کنند? انفجار گلولههاى توپ و بوى دود و باروت اوضاع تأثربرانگیز و ناراحت کنندهاى ایجاد کرده بود. شهر خالى ازجمعیت بود و میگهاى عراقى با قیافههاى منزجر کننده خود در ارتفاع پائین روى شهر مانور مىدادند. بین راه مردم را در حال فرار در جاده اهواز و آبادان به سمت ماهشهر یافتیم. جمعیتهایى با بچه و زن در جادهها و در آن گرماى شدید خوزستان.
هیچ گونه امکانات و حتى آبى وجود نداشت تا به آنها داده شود یا وسیلهاى نبود که آنها را به جایى برساند. آینده براى آنها مبهم و سرمنزل ناشناس بود و وضع بسیار دردناک و غمانگیز. غیرت بچهها به جوش آمده بود وگاهى از زور ناراحتى گریه مىکردیم. خود من حقیقتاً چند بار گریه کردم و پیش خودم مىگفتم خدایا چگونه مىشود این دشمن متجاوز و غدارى را که به میهن اسلامى ما تجاوز کرده، بیرون کنیم؟ و هزاران آرزوى ظاهراً دست نیافتنى دیگر.در این شرایط پیام آرامش آفرین حضرت امام دلها را محکم و امیدوار مىکرد که «شما خیال نکنید که یک چیزى است ...، این حرفها در کارنیست، یک دزدى آمده است یک سنگى انداخته و فرار کرده، رفته است سرجایش.» و یا فرمودند: «ما یک سیلى به صدام بزنیم که دیگر از جایش بلند نشود». ما با همه امیدى که مىگرفتیم ولى باز برایمان سؤال بود که چگونه؟اولین جایى که در خوزستان به ما مأموریت داده شد، عزیمت به منطقه دارخوین در شمال آبادان بود. اوایلى که آنجا رفتیم جایى براى خوابیدن نداشتیم و زیر نخلها مىخوابیدیم و شبانهروزى یک وعده غذا به ما مى رسید.
خلاصه گرفتاریها زیاد بود. دارخوین بر کناره رود کارون یک پاسگاه ژاندارمرى داشت که روزى یک تانک عراقى از غرب کارون با تیر مستقیم زد و برج ساختمان ژاندارمرى را نابود ساخت. ژاندارمها از آنجا به بندر امام خمینى (ماهشهر) عزیمت کردند و تا مدتها بعد مراجعت نکردند، ما هم که جا نداشتیم داخل این پاسگاه شدیم و جایى پیدا کردیم، پناهگاهى که بچهها سایهاى داشته باشند یا جایى که غذا بپزند، دو تا ماشین یکى سیمرغ و دیگرى هم تویوتا آنجا وجود داشت. منابع غذایى هم موجود بود. علاوه بر این ها موشکانداز بازوکا و دیگر ادوات وجود داشت.
مسئول این پاسگاه دو ـ سه ماه بعد آمد و من یک رسیدى با نام رحیم در رابطه با اجناسى که در پاسگاه موجود بود، به ایشان تحویل دادم. پس از مدتى به عنوان فرمانده عملیات جنوب برگزیده شدم و اول کارى که کردیم ستاد عملیاتى تشکیل دادیم که محل آن اول در یک مدرسه بود ولى بعد از مدتى محل بازىگلف آمریکاییها را گرفته و ستاد عملیات جنوب و پایگاه منتظران شهادت را در آنجا تشکیل دادیم.
اگر بگویم در اوایل جنگ، عمدهترین گرفتارى از جانب بنىصدر بود، شاید اغراق نباشد. او به ما هیچ میدانى نمىداد. در جلساتى که راجع به جنگ تشکیل مىشد ما را راه نمىداد. ما به کمک حضرت آیت اللّه خامنهاى به جلسات راه پیدا مىکردیم. مثلاً ایشان دست شهید حسن باقرى را مىگرفت و به جلسات مىبرد. بعضیهادور و بر بنىصدر را گرفته و در نتیجه جورى رفتار مىشد که به سپاه میدان داده نشود. به ما سلاح و تجهیزات هم نمىدادند. بنىصدر در جلسات راجع به حضرت امام هم با لحن سبکى صحبت مىکرد. یادم مىآید در یک جلسهاى مىگفت که آقاى خمینى بیخود این مردم را به جبهه مىفرستد، چون عراق همه را مىکشد. باید راهکار سیاسى براى اتمام جنگ پیدا کرد.
وى در رابطه با جنگ نظرات عجیبى داشت. خرمشهر که سقوط کرد، انگار نه انگار که چیزى شده. مىگفت مهم نیست. آبادان و اهواز هم که سقوط کنند، مهم نیست! ما با شیوه اشکانیان زمین مىدهیم که زمان بگیریم و حاضر نبود سلاح و تجهیزات به ما بدهد. بنىصدر در جلسات با یک شلوار کردى شرکت مىکرد و با توجه به حال و هوایى که در بالا ذکر شد، ما هم به او محل نگذاشته و تحویلش نمىگرفتیم و من هم با توجه به شناختى که از پاریس از ایشان داشتم، بعضى اوقات با او دعوا مىکردم.
حضرت آیت اللّه خامنهاى و شهید چمران هر دو نفر به عنوان نمایندگان حضرت امام همواره در جبههها حضور داشتند و ما هم نیازهاى تسلیحاتى ـتجهیزاتى خود را از طریق حضرت آیت اللّه خامنهاى تأمین مىکردیم. روزى خدمت ایشان رسیده و گفتم آقا ما در دارخوین تجهیزات نداریم. ایشان دویست قبضه آر. پى. جى به ما تحویل دادند. این اولین محموله آر. پى. جى بود که دریافت کردیم. یادم مىآید در دارخوین بچهها شبها براى شکار تانک مىرفتند، صبح که خسته و خاکآلود برمىگشتند، با عصبانیت کلاشینکفها را جلوى ما پرت کرده و مىگفتند: تیر کلاشینکف در تانک فرو نمىرود، به ما اسلحه مناسب بدهید.
ما در جبهه دارخوین بودیم که بنىصدر از فرماندهى کل قوا عزل شد. قبلاً یک عملیاتى را آماده کرده بودیم، اولین عملیات بزرگى که سپاه انجام داد، به میمنت عزل بنىصدر، درست در همان شب عزل ایشان این عملیات با نام «خمینى روح خدا، فرمانده کل قوا» انجام شد. قبل از عملیات شهید مظلوم آیت اللّه دکتر بهشتى در همین دارخوین و نیز در اهواز براى بچهها صحبت کردند. از امام گفتند به صورتى که همه بچهها گریه مىکردند و خلاصه تقویت روحی? بسیار خوبى بود.
عملیات در تاریخ 21/3/60 با تعداد حدود سیصد نفر نیرو از بچههاى سپاه و بسیج انجام شد و لشکر 3 زرهى تقویت شده عراق مورد حمله قرار گرفت. دوازده روز عراقىها با استعداد یک لشکر به جمعیت کم ما پاتک مىکردند؛ ما حدود سه کیلومتر به سمت آبادان پیشروى کردیم. در جهت تثبیت موقعیت بچهها شهید مهندس طرحچى از دانشجویان پیرو خط امام در زدن خاکریز از کناره رود کارون تا جاده اهواز اقدام جانانهاى به عمل آورد. این خاطرات را نقل مىکنم تا معلوم شود که محور جنگ و محور پیروزیهاى ما حضرت امام بود. از یک طرف مردم را بسیج مىکرد، ارتش و سپاه را قوّت قلب مىداد، سیاست داخلى و خارجى کشور را تنظیم مىکرد و مىدانیم که بنىصدر به کار تضعیف مجلس، نخست وزیر، مسئولین قوه قضائیه و ... مىپرداخت. ولى امام نسبت به او حالت ارشاد و هدایت داشت. با توجه به وضعى که بود، حذف بنىصدر کار راحتى نبود اما حضرت امام این کار را به راحتى انجام داد. آن بزرگوار جنگ را هم جلو مىبرد.
حفظ روحیه مردم و رزمندهها در آن شرایط از هر کسى ساخته نبود. حضرت امام در همه این موارد هنرمندانه عمل کرد.
1-صحیفه امام،ج 13،ص 223
2-صحیفه امام،ج 13،ص 221
حاج سید احمد آقا برادر خیلى خوبى براى سپاهی ها بودند
حادثهاى را از زمان شکستن حصر آبادان بگویم. امام در همان اوایل جنگ فرمان قاطعى صادر کردند براى شکستن حصر آبادان و آن زمان هنوز بنىصدر عزل نشده بود و هیچ انگیزهاى هم بنىصدر براى اینکه فرمان امام را انجام بدهد نداشت. و یک جوّ بدى هم بنىصدر در جبههها بوجود آورده بود و هیچ میدانى هم به نیروهاى حزباللهى نمىداد. تا زمانى که بنىصدر از فرماندهى کل قوا و بعد هم از ریاست جمهورى عزل شد. تاریخ دقیقش در ذهنم نیست، بعداز عزل بنىصدر با تغییراتى که در وضعیت ارتش داده شد، وضع جبههها عوض شد و ما عملیات شکستن حصر آبادان را که یک کار بزرگى بود، با حضور مقام معظم رهبرى که آن زمان نماینده امام در شوراى عالى دفاع و سخنگوى شوراى عالى دفاع بودند و با حضور آقاى هاشمى رفسنجانى و طرح سپاه که حضرت امام نیز این طرح را تایید کردند و همین طرح باعث شکسته شدن حصر آبادان شد.
از اواخر جنگ بیشتر براى شما بگویم. در مسئله فتح فاو که امام بعد از عدم موفقیت عملیات بدر، فرمودند از هم اکنون بروید خودتان را براى عملیات بعد آماده کنید و مطمئن باشید که پیروزید. ما براى فتح فاو باز با راهنمایى حاج سید احمد آقا وقت ملاقات را از امام گرفتیم، ده روز قبل از عملیات فاو. به اتفاق فرماندهان خدمت امام رسیدیم. و نقشه را هم خدمت امام بردیم، حاج سید احمد آقا هم نشسته بودند. کل عملیاتى که مىخواستیم در فاو انجام بدهیم شرح دادیم، امام و حاج سید احمد آقا گوش مىدادند.
با اینکه خوب خیلى پیچیدگى داشت. و امام در همان جلسه باز جملاتى فرمودند در اینکه فرمانده کل قوا اصلًا خداست، شما بروید و مطمئن باشید که پیروزید. خوب همین تشکیل جلسه خدمت امام که با راهنمایى حاج سید احمد آقا و بردن پیام امام به جبههها یک تقویت روحى بزرگى بود. امام در عملیات فاو پیام دادند. ما گزارشات فاو را مىدادیم خدمت آقاى حاج احمد آقا. و این جورى بود که چه در فاو و چه در عملیات کربلاى پنج، ما یک نقشه عملیات را داده بودیم خدمت حاج احمد آقاو آقاى انصارى و رویش هم شمارهگذارى کرده بودیم. که مثلًا مىگفتیم الان ما نقطه فلان هستیم.
نقطه شماره سیزده هستیم. این نقطه شماره 13 داخل تلفن مىگفتیم، آنها روى نقشه پیدا مىکردند. یعنى مىدانستند ما چقدر الان پیشروى کردهایم، کجا هستیم. و مثلًا اتاق حاج سید احمد آقا یک نقشهاى بود، پیشروى و حوادث را با تلفن مىگفتیم از روى نقشه مىفهمیدند که ما کجا هستیم. و گزارشات دقیق چه در عملیات فاو و چه در کربلاى پنج مىرسید و ایشان گزارشات را خدمت امام مىبرد. و همان پیامى هم که امام براى فتح فاو دادند من واقعاً چون یادم هست اصلًا به انداز ده لشکر قوت ایجاد کرد. چون هشتاد شبانه روز جنگ بادوام در فاو بود. هشتاد شبانه روز جنگ بود. و ارتباطى که ایشان داشتند، وتقویت ایشان، من اینها را به این خاطر مىگویم که یادداشت بکنید. بعضىها مىگفتند اصلًا امام نمىدانند در جنگ چه مىگذرد.
از جنگ امام مطلع نیستند. در حالیکه توسط حاج سید احمد آقا امام در جزئیات جنگ بودند و ما از امام تقاضاى دعا مىکردیم و مىگفتیم اینجور شده. و امام واقعاً مثل اینکه شبها بیدار مىماندند. و در جریان جنگ بودند. بعضىها و دشمنان مىگفتند، امام اصلًا در جریان جنگ نیست. در حالیکه امام کاملًا توسط حاج احمد آقا در جریان جنگ قرار مىگرفتند.
و البته آقاى هاشمى چون فرمانده جنگ بودند، گزارشات هم از طریق ایشان مىرفت ولى ما یک ارتباط مستقیم هم داشتیم.و باز در عملیات کربلاى پنج عبور از شلمچه و رسیدن به نزدیک بصره، چند تا پیامشفاهى بود آن هم عملیات بسیار سخت و پیچیدهاى بود که به لطف خدا پیشروى بسیار بزرگى شد. منطقه بزرگى از شرق بصره به تصرف در آمد. چند تا پیام تلفنى حاج سید احمد آقا از قول امام به ما دادند و ما داخل بىسیمها پیامها را مىگفتیم این پیامهایى که امام مىفرمودند واقعاً روحى بزرگى براى رزمندگان اسلام براى سپاهیها براى بسیجیها مىآفرید.
واقعاً حاج سید احمد آقا برادر خیلى خوبى براى سپاهیها بودند. و سپاه را برادر خودشان و ما هم ایشان را به عنوان یک برادر مىشناختیم و مىشناسیم. و ایشان در تقویت سپاه پاسداران نقش بسیار مهمى را ایفاء کردند. اساس سپاه را امام بنیان گذاشتند، ولى در تقویت سپاه پاسداران و آن حکمى که حضرت امام در تشکیل نیروهاى سهگانه سپاه پاسداران دادند، ایشان نقش بزرگى داشتند. تصمیم را امام مىگرفتند و فرمان را امام صادر مىکردند، و این بزرگوار یک روابط عاطفى و صمیمى با برادرهاى بسیجى و سپاهى داشتند. هر ملاقاتى که براى رزمندگان مىخواستیم بگیریم، استقبال مىکردند. فقط کافى بود ما زنگ بزدیم این پاسداران مىخواهند بیایند، این رزمندگان این بسیجیان مىخواهند بیایند.
مثلًا ما در عملیاتى که منجر به تصرف شهر حاج عمران شد، حاج عمران روبروى شهر پیرانشهر ما هست، یک برادر بسیجى به اسم جاویدى که فرماندهگردان بود، اهل جهرم فارس، یک هفته در محاصره بود و بعد از یک هفته محاصره را شکست. ما خواستیم براى ایشان وقت ملاقات بگیریم و حاج سید احمد آقا وقت ملاقات دادند و ما این بسیجى را خدمت امام بردیم و امام بزرگوارمان پیشانى این بسیجى را بوسید.
خیلى براى ما عجیب بود. و این شهید جاویدى هم که بعداً به شهادت رسید، دست امام را بوسید و پیشانى امام را بوسید.
من مىخواهم بگویم که حاج سید احمد آقا واقعاً یار پاسداران و بسیجیان، یار رزمندگان جبهههاى نبرد بودند.
حاج سید احمد آقا داخل تلفن آنچنان به ما روحیه مىدادند و مىگفتند که حواستان باشد ما الان که قطعنامه را پذیرفتهایم چه مىشود و واقعاً آن نظر امام را، آن فکر امام را به ما منتقل مىکردند چون در آن اواخر جنگ هم، درست است که ما مناطقى را از دست داده بودیم ولى عراقیها که حمله کردند، چند روز طول نکشید که لشکرهاى سپاه، عراقیها را شکست سختى دادند وآنها را به مرزهاى بینالمللى رساندند و حتى خواستیم باز تعقیب بکنیم که دیگر امام اجازه ندادند.
من این را مىخواهم بگویم که از اول جنگ تا آن روزهاى آخر بدلیل اینکه از اوضاع جبهههاگزارش دقیق مىدادیم وایشان نظر امام را منعکس مىکردند، امام را ما حاضر در صحنه مىدیدیم. و گزارشات آخرین ساعات جنگ را هم مىدادیم تحویل حاج سید احمد آقا مثل اینکه در آخرین وضعیت جبهههاى نبرد قرار مىگرفت. و ایشان با یک هوشیارى بالا، با یک اخلاص بالا به امام گزارش مىکردند
حاج حسن آقا (فرزند مرحوم حاج احمد آقا)در زمان جنگ اکثر اوقات در جبههها بود و این موضوع را کسى شاید نمىداند. ولى ما مىدانیم. و این افتخار براى امام و حاج احمد آقاست که فرزندشان را مىفرستادند داخل جبهههاى نبرد. آنهایى که مىگفتند بچههاى مسئولین در جبههها نیستند من شهادت مىدهم که فرزند حاج سید احمد آقا، حاج سید حسن در جبهههاى نبرد بودند. در آن خط مقدم. فرزند مقام معظم رهبرى، هر دو نفرشان را من در جبههها مىدیدم. فرزندان آقاى هاشمى هم در جبهههاى نبرد بودند ما اینها را براى مردم مىگوییم که بعضىها باور نمىکنند که احمد آقا، پسر جوانش را در جبهههاى نبرد بفرستد.