سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاعرانه

آفتاب- سرویس اجتماعی: آقایی که حاج علی را پیدا کرد آقای گل‌محمدی مسئول اطلاعات گروه تفحص است، بیش از 10 هزار شهید را خودش کشف کرده،او می‌گوید از ورودی هور که تنها همین ورودی را دارد زمانی که عبور می‌کرم، گویی حاج علی من را صدا کرد. ایستادیم ، شروع به کندن کردیم و به استخوان‌هایش رسیدیم.

این درحالی است که چند متر آن‌طرف‌تر یک هنگ ارتش مستقر است و تاکنون کسی به هلی‌کوپتر متلاشی شده و ماشینی که در آخرین لحظات مرکب راهوار حاج علی به جهان آخرت بوده را ندید. حاج علی در آخرین لحظات تاکید می‌کرد که من آخرین شخصی خواهم بود که از جزیره خارج می‌شوم.

حالا گل محمدی می‌گوید که بعد از 22 سال پیدا کردن پیکر شهید حاج علی دیگر پیکر هیچ شهیدی در مجنون کشف نشده است. و حاج علی که گویی به اعتقادخویش به عنوان آخرین فرد و آخرین شهید از جزیره خارج خواهد شد اکنون به عنوان آخرین شهید تحویل خانواده‌اش شده است. او بر سرپیمانش بود.

این‌ها خاطراتی است که توسط عبدالفتاح اهوازیان در سالگرد جنک تحمیلی از زبان او می‌شنویم. او از همرزمان شهید سرلشگر حاج علی هاشمی که نسبت پسردایی و پسرعمه با وی دارد و درعین حال داماد خانواده هاشمی است بیان می‌‌شود.

در روایت اهوازیان، حاج علی زاهد شب و شیر روز است.مبتکر و بنیانگذار عملیات‌های شبیخون ، و شناسایی‌های ابتدایی که به صورت تیم‌های دو نفره یا سه نفره کار خودش را شروع کرد؛ بیشتر در منطقه دشت آزادگان که گروه های مقاومت به صورت پراکنده با دشمن نبرد می‌کردند.

اودر حصیرآباد بزرگ شد؛ در خانه‌ای که اتاق، آب و برق نداشت. مادرش تعریف می کند که من بچه‌هایش را زیر حصیری که به چوبی اتکا داشت، می‌گذاشته و با تغییر مکان سایه، حصیر را می‌چرخاند تا با جلوگیری از تابش مستقیم نورخورشید برروی فرزندانش سایه بیفتد تا از گرمای آفتاب نمیرند.

علی هاشمی از طبقه صفر ایران است. کسی دست او را نگرفت ، بلکه او خودش را با ابتکارات شخصی بالا کشید. علی هاشمی مانند موسی بود در نیل بود. قرار بود سرنوشتش در جای دیگری رقم بخورد. قرار بود آیه خداوند برای حاکم شدن خلیفه برروی زمین باشد. او حاکم بر خودش بود.

اهوازیان می‌گوید: وقتی از جبهه به شهر می‌آمد به من می‌گفت بیا بریم تو بازار ببینیم در اهواز چه می‌گذرد. دغدغه اول ایشان وضع مردم بود، و مرحله بعد ایشان محال بود حرفی بر روی حرف ولایت فقیه بزند. علت ماندگاری‌اش این سخن امام بود که گفت " جزایر باید حفظ شوند."

****

حاج علی از کجا شروع کرد؟


حاج علی هاشمی، ورزشکار بود، در منطقه محروم اهوازدر منطقه حصیرآباد زندگی می‌کرد، طبیعتا وقتی ایشان به منطقه آمد بچه‌های مسجدشان و درحقیقت باید بگویم بچه‌های تیم فوتبالشان، همگی همراه ایشان به جبهه منتقل شدند، و آرام آرام مجموعه‌ای شکل دادند که بعدها یا اکثر آنان به شهادت رسیدند و یا تبدیل شدند به فرماندهان جنک یا افرادی که تاثیرگذار بودند.

مانند چه کسانی و کدام فرماندهان؟

مثل آقای نظرآقایی، مثل شجرات، مثل شهید سالمی، مثل شهید سید ناصر سیدنورو شهید رمضانی و ..... آقای شهید سید نور و شهید سالمی تنها افرادی بودند که با ماموریت برون مرزی که از طرف حاج علی هاشمی داشتند، در زمان جنگ توانستند در حرمین شریفین حضور پیدا کنند و از آن جا عکس و فیلم تهیه و دشمن را در عمق خاک خودش شناسایی کنند.

فرمودید که ایشان در شناسایی مواضع دشمن تبحر داشت، آیا خاطراتی دارید که این حرف را تایید کند؟

حاج علی به راحتی در صفوف دشمن نفوذ می کرد. در حمیدیه درخت‌های کاج بلندی وجود دارد، عراقی‌ها شب‌ها از این ناحیه عقب می‌نشستند و روز به کنار آن می‌آمدند.

حاج علی از 5 صبح می‌رفت بربالای یکی از این درخت‌ها می‌نشست و صبح که می‌شد عراقی‌ها می‌آمدند زیر پایش و شب که مجددا می‌رفتند از درخت پایین می‌آمد و گروه را بر اساس اطلاعات به دست آمده حرکت می‌داد و به آنان حمله می کرد.

باز بدون آن که استراحتی کند در 5 صبح روز بعد دوباره برای شناسایی بربالای درخت می‌رفت. انفجارسد کرخه از دست‌آوردهای او بود که باعث شد آب زیر تجهیزات زرهی دشمن نفوذ بکند وجلوی پیش‌روی‌اش تا اندازه زیادی گرفته شود.

رفته رفته حاجی با تشکیل تیپ 37 نور و راه اندازی عملیات کرخه کور که بعدها نامش به کرخه‌نور تغییر یافت آن منطقه را آزاد کرد. در عملیات بیت‌المقدس کل غرب خوزستان را از سمت سوسنگرد تا خود جفیر به طور کامل آزاد و از این طریق نقش به سزایی در جنگ ایفا کرد.

مهمترین عملیات شهید هاشمی در جزیره مجنون است. چرا ایران به این جزیره حمله کرد؟

بعد از عملیات بیت المقدس، رمضان و والفجر مقدماتی جنگ وارد یک بن بست شد که از آن پیروزی قابل توجهی حاصل نمی‌شد.

تا این که با توجه به شناختی که حاج علی هاشمی از نیروهای بومی داشت، سردار رضایی یک ماموریت محرمانه و سری به ایشان می‌دهند و در طول مدت کار شناسایی، تنها افرادی که ازاطلاعات آن خبرداشت، آقای رضایی و خود آقای هاشمی بودند.

آقای محسن رضایی می‌گفت وقتی که یقین پیدا کردم کار شدنی است شش ماه بعد از کار شناسایی تازه به حضرت امام گفتم داریم چنین کاری را انجام می‌دهیم. چون مطمئن نبودم نتیجه می‌دهد.

بحث گرفتن جزایر مجنون بوده است؟

بله، شناسایی و عملیات خیبر بوده است. کارشناسایی ورود به شهرهای عراق ، محورها، ‌ارزیابی منطقه حدود یکسال کار مستمر شبانه روزی به طول انجامید. طوری بود که خود حاج علی به عنوان فرمانده قرارگاه به کلی سری نصرت شد و ایشان هم به همراه نیروها به عملیات می‌رفتند که همه فیلم‌هایش موجود است.

بر اساس مستندات این دست از شناسایی‌ها عملیات خیبرتدوین شد. حدودا 10 روز یا دو هفته بعد تازه فرماندهان لشکر آمدند و نسبت به این عملیات توجیه شدند. درحالی که نسبت به قبل‌اش این فرماندهان از عملیات یا نحوه کار اطلاعاتی نداشتند

شهید هاشمی چه تمهیداتی برای لو نرفتن عملیات در نظر گرفته بود؟

مثلا برای تدارکات، خود حاج علی طراحی و ساخت تجهیزات مورد نیاز آن منطقه را به عهده گرفت. طوری بود که نیروهای شناسایی قبل از عملیات خودشان سوار کامیون می‌شدند و بلم و قایق را شبانه در منطقه جابجا می‌کردند تا هیچ کسی از جمله راننده‌های کامیون در جریان قرار نگیرند.

سطح کار قرارگاه نصرت طوری بود که حتی ما برای خریدهایمان فاکتور نمی‌گرفتیم تا موضوع لو نرود. حاج علی به ما پول می‌داد و می‌گفت بروید خرید کنید.

آیا فرماندهان به راحتی توجیه شدند؟

خیر. بعد از این که کارهای شناسایی و توجیه فرماندهان لشکرها تمام شد، خیلی‌ها مخالفت کردند ولی بعد به تدریج سردار رضایی و خود آقای علی هاشمی فرماندهان لشکر را قانع کردند. برخی فرماندهان می‌گفتند که ما اصلا وارد عمل نمی‌شویم. ما در نیزار می‌خواهیم چه کنیم.

در این عملیات اصل غافلگیری اعمال شد؟

بله. برخی از نیروهای ما 48 ساعت قبل از عملیات در عمق خاک دشمن مستقر شدند. تقریبا می‌شود گفت تنها عملیاتی است که نیروها از پشت به سمت ما به دشمن حمله کردند. یعنی درعمق 50 و 60 کیلومتری مستقر شدند. از دو روز قبل راه افتاده بودند.

به عبارت دیگر دشمن در محاصره بزرگی قرار گرفت.این عملیات منجر به آزادسازی جزایر مجنون شد. سه کشور اروپایی آلمان، فرانسه و ایتالیا به مدت 15 سال آن جا را خشک کردند و جزایر مصنوعی مجنون را هم مرز با ایران ساختند تا بتوانند از حوزچه‌های عظیم نفتی ما استفاده بکنند.

یعنی آمدند 300 متری مرز ما جزایر را زدند، دهانه حوزچه‌های ما را تصرف کرند و از این طرق نفت زیرپای ایران را می‌کشیدند.به صورت شبانه روزی هم کار می‌کردند. از این رو زمانی که ما جزایر را گرفتیم فکر می‌کنم حدود 100 نیروی شرکت نفت خارجی را به اسارت گرفتیم.

در این جزایر 58 چاه فعال بود که 43 مورد آن قابل بهره برداری بود. عملیات خیبر یک عملیات حیثیتی شد که طی یک یاد داشتی حضرت امام نوشتند که ما خسارت جنگ را از پول فروش نفت جزایر مجنون جبران می‌کنیم. تا این اندازه این ذخایر عظیم بودند.

شرایط تثبیت تسخیر مجنون چگونه فراهم شد؟

روی هم رفته دشمن به مدت سه ماه دشمن پاتک کرد، برخی لشکرهای ما در طی یک روز منهدم می‌شدند. طوری بود که ما حساب کردیم در مدت این پاتک ها در هر نقطه (یک متر مربع) در هر ثانیه 3 گلوله توپ به زمین خورده بود.

بچه‌های ما در این شرایط مقاومت کردند. جزایر مجنون حفظ شد و این وسط هم شهدای غزیزی هم تقدیم شد. به این ترتیب بنیان جنگ‌های آبی گذاشته ومقدمات تشکیل نیروی دریایی سپاه فراهم شد.ضمن این که توانستیم جنگ را از بن بست مطلق خارج‌ کنیم.

پس علی هاشمی از این پس یک دشمن بزرگ برای عراق شده بود؟

بله، مشکلاتی که حاج علی هاشمی برای عراق درست کرد عراق ناچار شد سپاهی تشکیل بدهد تا روبروی علی هاشمی صف آرایی کند. اصلا فکر نمی‌کردند روزی جزایر توسط ایران تسخیر، دجله و اتوبان بصره و بغداد تهدید شود.

این سپاه به این دلیل تشکیل شد. درمقابل علی هاشمی فرماندهانی چون ماهر عبدالرشید و سلطان هشام هاشم وزیر دفاع عراق که در حال حاضر دست آمریکایی‌ها اسیر است قرار داشتند.

البته علی هاشمی هم در این مدت نیروهای دشمن را رها نمی‌کرد. به هر بهانه‌ای پاتک، شبیخون، کمین، و کارهای شناسایی را ادامه می‌داد. تا این که عملیات بدر طراحی و انجام شد. البته نیمه تمام ماند، ولی اگر اجرا می‌شد دست کمی از خیبر نداشت.

در عملیات بدر ما پاسگاه طراقه، ابولیله و مناطق زیادی از دشمن تا نهروان که حضرت علی با خوارج جنگید را ما به تصرف خودمان در آوردیم.عملا در این مناطق دشمن زمینگیر شده بود.

ظاهرا بعد از اثبات لیاقت خود به چه سمت‌هایی در سپاه پاسداران رسیدند؟

این لیاقت، شجاعت، تدبیر و خلاقیت به سرعت هاشمی را ارتقاء داد تا جایی که به عنوان فرمانده سپاه ششم منصوب شد . سپاه ششم متشکل بود از خوزستان، یکی از استان‌های مجاور و لشکر 5 نصر از مشهد که فرماندهی‌اش با آقای قالیباف بود.

بعد از این علی هاشمی با حفظ سمت فرمانده قرارگاه نصرت و فرمانده منطقه دشت آزادگان و در نهایت جانشین فرمانده قرارگاه کربلا را به عهده داشت. قرارگاه کربلا حفاظت حاج منطقه ازچزابه تا خلیج فارس را پوشش می‌داد.جالب است بدانید که در این زمان حاج علی هاشمی تنها 26 سال سن داشتند.

ظاهرا هاشمی در عملیات فریب دشمن بسیار مهارت داشت؟


برای عملیات والفجر 8 که ما فاو را تسخیر کردیم، شهید علی هاشمی به عنوان کسی که یک جنگ روانی را علیه دشمن شروع کرده بود، می‌گفت باید کاری بکنیم، دشمن متوجه نشود می‌خواهیم فاو را بگیریم.

لذا دستور داده بود که شبانه تا 300 کامیون با چراغ روشن در جزیره حرکت کنند تا دشمن فکر کند منطقه عملیات در جزیره مجنون است.تانک‌های مصنوعی می ساختیم، مثلا با ساختن دپو و کارگزاری یک لوله پولیکا بر روی آن کاری می‌کردیم که در عکس‌های هوایی منطقه پر ازتانک جلوه گر شود.

به حدی ما در این منطقه دشمن را فریب دادیم، که وقتی نیروهای ما برای عملیات وارد شدند ، عراق اعلام کرد این‌ها فریب است و عملیات در مجنون است.در همان زمان یگان‌های عراق از سمت فاو به سمت مجنون حرکت کردند.

یعنی فاو را رها کردند. بعد از سه روز که نیروهای ما در فاو مستقر شدند تازه فهمیدند علی هاشمی آن‌ها را چه فریبی داده است. در این زمان بود که آن‌ها به خون حاج علی تشنه شدند.

فریب بزرگ در عملیات فاو یعنی آن عملیاتی که در برابر دشمن انجام شد، دست کمی از پیروزی عملیات نداشت. این موضوع در اظهارات آقای رضایی و آقای شمعخانی و مسئولان جنگ موجود است.

بنابراین دیگر لازم بود که هاشمی به عنوان یک نیروی محور مورد تهاجم دشمن واقع شود؟

دشمن از این به بعد علی هاشمی را به عنوان یک مجموعه و نه یک فرد، به قول معروف یک ارتش در مقابل عراق مورد محاسبه قرار می‌داد. با این همه زمانی که مجروح شده بودم و به همره سه نفر دیگر داشتیم به عقب بر‌گشتیم نا گهان آمد توی قایق ما گفت بلند شوید با کمی خون دیدن که نباید عقب رفت.

بالاخره ما را به قایق خودش برد و گفت اگر شما بخواهید عقب بروید پس دیگران چه بگویند.کمی جلوتر که آمدیم، دیدم چفیه را گذاشت بر روی صورتش و هی گریه می‌کرد. بهش ‌گفتم تو را به خدا حاجی بگو چه اتفاقی افتاده است.

فکر می ‌کردم اتفاق خاصی افتاده است. گفت وقتی خون بچه‌های مردم دست توست و این که با یک تصمیم اشتباه تو ممکن است کاری بکنی که خونی به گردنت بیفتد،.... یک روز که فرمانده شدی همین‌ها را درک خواهی کرد. الان درک نمی کنی. از خطا خیلی می‌ترسید. از این که خون کسی به دلیل اشتباه او ریخته شود.

به هرحال عملیات تمام شد و مکان‌هایی که قابل توجه بودند را تسخیر کردیم. علی هاشمی دیگر بروز کرد، در این بروز دشمن دیگر دنبال حاج علی بود. دشمن از طریق به ویژه ستون پنجم و منافقین دنبالش بود، یک بار اتوموبیل‌اش را با موشک مالیوتکا زدند که مجروح شد.

یک بار سوار نفربر بود، 12 نفر در آن نفربر بودند، که مورد اثابت موشک قرار گرفت. از این 12 نفر 11 نفر شهید شدند و ایشان تنها زنده ماندند.درحمیدیه دشمن آن جا را با موشک اسکاد بی زمین به زمین زد تا بلکه ایشان به شهادت برسد که موفق نشد.

یک بار هم در جاده سوسنگرد در محلی به نام کوچ که سرعتگیری دارد، آقایی در لباس عربی، ناگهان یک نارنجک را به سمت پنجره ماشین و به سمت علی هاشمی پرت کرد. خوشبختانه نارنجک به ستون خودرو اثابت کرد و از پنجره خودرو داخل نیامد، حاجی آسیب ندید منتهی متوقف نشد، از ماشین پیاده شد و به تعقیب فرد مهاجم پرداخت.

آن ستون پنجم و یا عراقی به داخل گندم‌های بلند آن ناحیه رفت و علی هاشمی هم او را تعقیب کرد. البته نتوانست او را دستگیر کند ولی وقتی برگشت دیدم تو دستهاش دو تا نارنجک است. گفت فرار کرد ولی دو تا نارنجک دیگر گرفتم. ظاهرا موقع فرار کردن تو راه انداخته بود.

در اواخرجنگ او می‌خواست از خط چزابه بازدید بکند. روز بود ومی‌خواست آن‌طرف خاکریز برود و به دشمن نزدیک شود. چند نفر از دوستان همراه‌اش رفتند. در راه یک گروه کوماندو به استعداد 25 نفر پشت درخت‌ها مخفی شده بودند.

پس از درگیری، حاجی را بچه‌ها سالم به عقب منتقل کردند. بعدها براساس مستندات مطرح شد که این نیروها برای ربودن ایشان به منطقه اعزام شده بودند.این بردل عراقی‌ها ماند که بتوانند علی هاشمی را زنده دستگیر و اسیر کنند.

طوری بود که گاهی اوقات که رادیو عراق اقدام به فحاشی می‌کرد، پدرش به علی هاشمی می گفت من چه گناهی کرده‌ام چرا به من فحش می‌دهند؟ با حاجی شوخی می‌کرد. می‌گفت یک کاری بکن که به خودت فحش بدهند.

چه زمانی بالاخره مجبور شدید از مجنون عقب نشینی کنید؟

عملیات بازپس گیری مجنون توسط دشمن با نامردی تمام با بمباران شدید شیمیایی و ....صورت گرفت و این جزیره را تقریبا شخم زد. حاج علی طرح‌های خوبی برای مقاومت داشت ، ولی به تدریح در 4 تیرماه سال 67 حدود 12 ظهر دیگر همه گفتند جزایر مجنون باید به نحوی تخلیه شود. چون همه جا سم بود. اکسیژنی وجود نداشت.فرماندهان تخلیه کردند.

علی هاشمی چه کرد؟

از علی هاشمی خواسته شد که قرارگاه خاتم 4 را خالی بکند. ایشان مخالفت کرد، از فرماندهان بزرک اصرار و با یک واسطه سردار غلامپور مکررا به ایشان تاکید، اصرار و تکلیف کرد و درنهایت ایشان قبول کرد ولی می‌گوید بچه‌ها جلو هستند.

در این زمان هزاران نفر نیروهای بسیجی یا در محاصره یا درگیر بودند. حاج علی نمی‌پذیرفت، و دائما صحبت از بچه‌ها می‌کرد. قرار شد تا ساعت 2 بعدازظهر 5 هزار نفر از نیروها تخلیه شوند و دیگر کسی در جزیره باقی نماند.

نمی‌خواستند کسی اسیر بشود. دقایق آخر چون دشمن بی سیم‌ها را شنود می‌کرد فهمید که شهید علی هاشمی ول کن نیست. دشمن مترصد این موضوع شد تا عقبه نیروهای ایرانی را با حدود 24 فروند بالگرد هلی‌کوپتر همراه با کوماندو یک تعداد جهت انهدام و یک تعداد جهت دستگیری اعزام کند.

کوماندوهای عراقی با هلی‌برد بر قرارگاه خاتم 4 سرریز شدند تا علی هاشمی را اسیر کنند. علی هاشمی می‌خواست سوار ماشین شود که فرار کند یک راکت به ماشین‌اش اثابت کرد. پایین آمد و به بچه ها گفت همگی فرار کنید.

کیف‌اش را باز کرد، مدارکش را سوزاند ، بچه‌ها چند نارنجک در سنگر فرماندهی انداختند و هر کسی در جهتی در نیزارها پراکنده شد. علی هاشمی مشکلی در پاهایش داشت. پاهایش پوست می‌انداختند و تا استخوان می‌رسیدند. این عارضه براثرآلودگی‌های آن جا ایجاد شده بود.

او در این مواقع معمولا پوتین نمی پوشید چون پایش اذیت می‌شد. اگر در انظار نبود پابرهنه راه می‌رفت یا این که با کفش‌های ورزشی حرکت می‌کرد. ایشان باید به درون نیزارهای اطراف قرارگاه می‌رفت.

نیزارهای اطراف قرارگاه را می‌سوزاندند تا محوطه‌ای با دید کافی فراهم شود. در این نی های سوخته شده مثل شمشیر شکسته در میان خاکسترها پنهان بودند. این نیزارها به راحتی از پشت پوتین پا را قاچ می‌کرد و شهید حاج علی با آن شرایط باید در آن نیزارها می‌دوید.

چند نفر درقرارگاه خاتم بودند و سرنوشتشان چه شد؟

14 نفر در قرارگاه بودند. 4 نفر از آن ها اسیر شدند، چند نفر به عقب برگشتند، و 4 نفر ناپدید شدند. ناپدید شدگان هم شامل علی هاشمی، و سه نفر از دوستانش بودند.

آیا نمی‌خواستند او را دستگیر کنند؟

تاکید داشتند که حاج علی را زنده دستگیر کنند. دشمن علی هاشمی را می‌خواست تا درس عبرتی برای بقیه باشد. احتیاج به زنده علی هاشمی داشت تا بگویند ببینید ما او را ذلیل کردیم و...می‌دانستند که دقیقا چه کسی را می‌خواهند دستگیر کنند. در جاده شهید شفیع ایشان داشت حرکت می‌کرد که دو بالگرد در جاده برای دستگیری‌اش فرود آمدند، سه بالگرد هم بالای سرش بودند.

در این مرحله دشمن با بلندگو می‌گفت در محاصره هستید تسلیم شوید.قطعا منافقین یا ستون پنجم در آن بالگرد بودند که علی هاشمی را به خوبی می‌شناختند. در آن گرد و خاک و محشر، شناسایی به این دقت بسیار سخت است.

علی هاشمی هم چون شم اطلاعاتی بسیار قوی داشت. علاوه براین فاجعه را حس کرده بود و یک روز دو روز قبل که می‌خواست برود در منطقه، موهایش را با شماره 4 و ریش‌هایش را برای اولین بار با شماره 2 کوتاه کرد.

لباس‌های ارتشی بدون درجه پوشید، حتی بسیاری از مدارکش را در منزل گذاشت. طوری که خانمش تعریف می‌کند که به دنبالش دویدم گفتم حاجی مدارکت، گفت بماند. یعنی عمدا هرچه همراهش بود را خانه گذاشت زیرا این حس را داشت که می‌خواهد اتفاقی بیفتد از این رو نمی‌خواست به هیچ وجه شناسایی شود.

شهادت ایشان براساس مدارک به دست آمده چگونه بوده است؟

براساس گزارش ‌های تایید شده، شهادت ایشان به این نحو است که علی هاشمی در آن مرحله درگیر می‌شود و از ناحیه پهلو مورد اثابت گلوله قرار می‌گیرد، منتها فرار می‌کند، و دوستانی که همراه‌اش بودند به او ملحق می‌شوند.او دوباره به سمت جاده حرکت می‌کند تا عقب نشینی کنند.

یک ماشین تهیه می‌کنند و یک کیلومتر از مرز عراق هم رد می‌شوند و می‌آیند به ایران.به عنوان آخرین ترفند یک بالگرد وسط جاده جلوی ماشین علی هاشمی قرار می‌گیرد.

علی هاشمی هم چون فرهنگش فرهنگ حضرت ابوالفضلی است و شعارش هم هیهات مناالذله یک تصمیم تاریخی می‌گیرد، و با سرعت به بالگرد می کوبد و بالگرد را منهدم می‌کند، حدود 24 کوماندوی عراقی را به درک واصل می‌کند و خودش هم در آن صحنه به شهادت می‌رسد. شهادتشان هم این گونه بوده که نه سرداشتند و نه بازو.

آیا این صحت دارد که پس از 22 سال شما برروی چفیه سبز شهید هاشمی خون دیده اید؟


بله، آن چفیه‌ای که آن لحظات آخر استثناء یک سید بزرگواری در قرارگاه بود علی هاشمی چفیه سبز را از ایشان گرفته بود. ما دیدیم که آن چفیه سبز را به پهلویش بسته و هنوز بعد از 22 سال خونی بود. من خودم این چفیه را از پهلوی شهید هاشمی باز کردم و مشاهده کردم که هنوز بر روی این چفیه خون است.

البته بخش تفحص استخوان‌ها را برای تشخیص نهایی به آزمایشگاه برای آزمایش دی ان ای ارسال کردند. که جواب مثبت بود و کفش‌های علی هاشمی و چفیه‌ای که دورکمرش خونین بود و دی ان ای شهید مهدی ندیم بود همه دال بر این بود که پیکرها مربوط به این عزیزان است.

مقداری هم از اخلاقیات شهید هاشمی بگویید؟

ایشان فرماندهی بود که در هیچ مجلسی و در برنامه‌ای ظاهر نمی شد تا بگویند این علی هاشمی است. یک بار همراه ایشان بودم می‌خواستیم وارد لشکر شویم. دژبان جلوی ما را گرفت. گفت بذار بریم تو. گفت نمی شود.

گفت چرا نمی شود. گفت فرمانده این لشگر علی هاشمی است و گفته که بدون مجوز کسی وارد نشود.بعد علی هاشمی به دژبان گفت که این آقا را نمی شناسید که همراه من است. گفت نه. گفت این علی هاشمی است.

که کلی احترام من گذاشتند.من در آن جا گفتم خدای من این ها هم، تورا نمی شناسند.بعد از این که مفقود شد بعد از 22 سال همسر ایشان می‌گویند که مگر شوهر من فرمانده بزرگی بوده که این همه به دیدار من می‌آیند.

مظلومیت دیگر ایشان این بود که به مدت 22 سال هیچ اسمی از ایشان نبود.این که کسی بگوید که علی هاشمی چکاره بود و چه کار کرد. الان برای بسیاری از مردم تعجب دارد که این علی هاشمی کجا بود که ناگهان پیدایش شد.

مظلومیت دیگر آن است که پیکر ایشان 22 سال در آن محل غریبانه افتاده بود. علاوه براین آمدنش در این شرایط باعث شد خدمت بزرگی به آن‌ها که دچار غفلت شده‌اند بکند. حاج علی تلنگری زد و همه ما را از این خواب غفلت بیدار کرد تا به خودمان بیاییم.

موقعی که حاج علی مفقود بود یادم هست که چندین بار از دفتر امام خمینی تماس گرفتند و تاکید کردندکه باید حاج علی را پیدا کنید. توصیه می کنم که کتاب رازگمشده مجنون که خانم مرضیه نظرلو نوشته اند و نقل قول از خود حاجی است و کتاب گمشده من که اظهارات آقای محسن رضایی است را در این باره بخوانید که نقش حاج علی در جنگ را بیان می‌کند و این که حاج علی چه شخصیتی داشت.

ایشان روزی مفقودالاثر شد که با 26 سال سن فرمانده سپاه ششم ایران فرمانده لشکر کربلا، فرمانده قرارگاه خاتم 4 , فرمانده قرارگاه نصر بود. زمانی که ایشان نامه می‌داد و می‌گفت که بدهید به یگان‌ها، در آن زمان 105 یگان تحت امر داشتیم.

حال شما مجسم بکنید که یک جوان 26 ساله که فرماندهی اش را از 16 و 17 سالگی آغاز کرده و به مرحله پختگی رسیده است و برای جنگ و کشور تصمیم می‌گرفت ایشان 105 یگان حالا از تیپ گرفته تا لشکر و گردان‌های ویژه که تحت امرش بودند در آن زمان مدیریت می‌کرد که نشاندهنده خلاقیت ایشان در آن سنین است.