اسلام مکتب نیست
مکتب، لغتی فرانسوی و یک نوع سازمانگرایی دانشی و معرفتی است که بایستی چهارچوبهای مفهومی را با هم مرتبط کند. گفتیم کاتولیسم فرانسه، در یک نوع سکولاریسم تبیین شده است که همان سوسیالیسم و جامعهگرایی است که از آن همین سازمان دانشی درمیآید که نامش را گذاشتهاند مدرسه که در فرانسه میگویند: «اکل». پس این اکل ریشه در یک نوع ساختار و ایدئولوژی دارد، مبنای فکرشناسی دارد. یعنی یک چهارچوب فکری دارد که بر مدرسه تأثیر میگذارد. این برمیگردد به یک نوع چهارچوب فکری متعین که تابع آن اکل است. این چهارچوب فکری، اکل را تشکیل میدهد و یک نوع استبداد و تعیین شدید بر آن تحمیل میشود.
بهطور کلی در آنچه ما مکتب مینامیم؛ مهمترین مسئله، تعیین است. ما میخواهیم بررسی کنیم که این تعیین تا چه اندازه در دین وجود دارد. از آنطرف دانستیم دین نوع نگاه به زندگی را شکل میدهد که از آن، ایدئولوژی ایجاد میشود و از ایدئولوژی، اکل و مکتب بهوجود میآید. پس اصل، استخراج آن اکل و مکتب است که چهارچوبی از ایدئولوژی و جهانپدیداری را در خود دارد. در دوره مدرنسازی و متجددسازی دین، فرآیند سکولاریسه شدن دین را درپیش گرفتند. اما چنین چیزی غیرممکن است، چراکه دین هیچگاه نمیتواند ایدئولوژی و مکتب شود، چون نمیتواند سکولاریسه شود. پس ما چیزی با نام مکتب اسلام نداریم. اینها همه مدرنیسم است، همه فرانسوی است. نکته دیگری که عنوان شد، اینکه دین در زمانها و مکانهای مختلف و گستردهای آمده و در پهنههای زمانی و مکانی بشر همیشه ظهور داشته است. حال در این مقاله بحث خود را پیرامون نقش حوزه فرهنگی ایران در رسیدن به معارف آخرالزمانی پی میگیریم.
خوب است بدانیم همانگونه که ادیان در زمانها بسط و گسترش یافتند، از نظر مکانی نیز همینطور عمل کردند. دینها گسترش مکانی وسیعی داشتند و در مکانهای مختلفی چون خاورمیانه بهوجود آمدند. خاورمیانه چون همیشه آبادی فراوانی داشته است، میشود مرکز دینها و همه دینهای بزرگ بشری در اینجا بهوجود میآیند. بنابراین دینها ارتباط زیادی با تمدنها و جغرافیای آنها داشتهاند. پس آنچه در دین بهجای مکتبهای جغرافیایی باید بگوییم؛ حوزههای فرهنگی دینی است که باید روی آن بحث اساسی داشته باشیم. مثل حوزه فرهنگی اسلام در ایران که بر تشیع متمرکز شد. یا مثلا قسمت شمالی جهان اسلام که شافعی است و قسمت جنوبی و غربی که حنبلی و مالکی است، که البته این همه تصادفی نیست. چراکه مثلا حنبلی و مالکی هرگز نمیتوانند در آسیای میانه بهوجود آیند، چون آنجا اصلا مباحث عرفانی دیده نشده است.
پس نکته بحث این است که ما حوزههای فرهنگی دین در اسلام را داریم که حالا بعضی حوزهها مانند ایران بهشدت توانستند تئوریسازی کنند. در روایات آمده است که ایرانیان در آخرالزمان گسترش پیدا میکنند و اکثر یاران امام زمان از ایرانیان هستند و همینکه سفیانی در عراق توسط ایرانیها نابود میشود. سفیانی همان پانعربیسم مذهبی است که در آخرالزمان بهوجود میآید، مثل خود ابوسفیان، همان که امام حسین(علیه السلام) را کشت. وی میخواست دین پیامبر را با یک نوع قبیلهگرایی نابود کند. بههمین دلیل امام گفتند یا شیعه ابوسفیان. درحالیکه روز عاشورا ابوسفیان اصلا زنده نبود. این نشان میدهد سفیانیها بحث مهمی هستند. این سفیانیها همان قبیلهگرایی در مقابل دینگرایی امام (علیه السلام) بودند. روز عاشورا سفیانی در برابر دین ناب ایستاده بود و ایرانیها همان دین ناب را دارند. پیامبر نیز زمانیکه آیه نازل شد: قومی میآید برتر از قوم عرب و میخواهد عرب را هدایت کند و عرب با آن میجنگد. در پاسخ آنها کیستند؟ فرمودند: قوم سلمان است. در آخرالزمان، ایرانیها مبدع دین در سطح جهانی میشوند. پس حوزه فرهنگی ایرانیها تمدنساز بوده در اسلام.
تمدن موالی را بهوجود آورده و در آخرالزمان جهان را به دین دعوت خواهد کرد و قم گسترش پیدا خواهد کرد و زمینهایش با طلا خریدوفروش میشود، چراکه به حرم اهلبیت(علیهم السلام) تبدیل میشود. انقلاب اسلامی شروع میشود و مردم میایستند و میجنگند و تا آخرش میروند و قصه سفیانی را در عراق حل میکنند.
بنابراین این یک حوزه فرهنگی دینی اسلامی است نه یک مکتب ایرانی یا عراقی یا فلان. مکتب را بهفرض در ادبیات میتوانیم بگوییم، ولی در دین نه. چون دین بهشدت سیال است و هرگز نمیتواند چهارچوبدار باشد؛ چراکه براساس اعتقاد و ایمان بنا میشود. این ساختار یک حوزه فرهنگی تاریخساز است. این حوزه فرهنگی ایرانی است نه مکتب ایرانی. این بحث مکتب، همان اکل فرانسوی است که اشکال دارد. ما یک حوزه فرهنگی ایرانی داریم که درگذشته فعال بوده و در آینده هم خواهد بود. بسیاری از ریاضیدانهای جهان را در ایران میبینیم که حوزههای فرهنگی ایرانیها را تولید کردند. و هنوز هم بحث بسیار دارد. این یک حوزه فرهنگی تولیدی است در جهان اسلام در گذشته و حال و آینده.
پس اسلام مکتب نیست، یک دین است که در حوزههای فرهنگی مختلفی متجلی میشود. مثل حوزه فرهنگی حجاز، شام، ایران، شمال آفریقا، آسیای میانه. بنابراین، این حوزههای فرهنگی باید بررسی شود؛ نهاینکه مکتبسازی شود. چون مکتبسازی در نهایت به ناسیونالیسم تبدیل میشود. علتش هم این است که ناسیونالیسم، محمل ساختاری تمام ایدئولوژی و فلسفههای غربی بوده است. ناسیونالیسم که در مقابل دینگرایی عام کاتولیسم ایستاد و جهان مسیحیت را دو قسمت کرد و بعد همینطور قسمتهای مختلف دیگر، از ملیگرایی بهوجود آمد. مباحث کاتولیسم و پروتستانیسم و غیره که همه مبنایش ملیگرایی و پادشاهی بود، که نهایتا منجر به فلسفه کانت و دکارت شد که در همه آنها ملیگرایی زیادی وجود دارد. اما ملیگرایی در مقابل دینگرایی ایستاده بود.
تا زمان ناپلئون که سکولاریسیشن بهوجود آمد و ایدئولوژیها به اکل تبدیل شدند. پس اگر بخواهیم حوزههای فرهنگی را نیاوریم و بهجای آن بگوییم اکل و مکتبگرایی، خودبهخود موجب ناسیونالیسم میشویم. و اگر حوزههای فرهنگی جهان اسلام را بررسی کنیم، حوزه فرهنگی ایران را بسیار برجسته و تولیدکننده تمدن و آیندهساز مییابیم؛ که انقلاب اسلامی مطلعش است. در جنگ با سفیانی زمانه یعنی صدام نیز، ما در مقابل یک پانعربیسم صدامی و کویتی و عربستانی و مصری ایستادیم و دین را مطرح کردیم که هنوز هم ادامه دارد. حالا هم که سفیانی عربستانی بهوجود آمده که متأسفانه جلوی ما ایستاده است.
این مباحث اشکالی ندارد. چراکه: و ماارسلنا مِن رسول الا بِلساِن قومه لِیبین لهُم. هیچ پیامبری جز به لسان قومش فرستاده نشده است. این حوزههای فرهنگی را میرساند. و کلِمه السوی نیز میتواند مرکز تفکرها باشد. خود قرآن هم این نوع تنوع فرهنگی را قبول دارد: یا ایهاالناس اِنّا خلقناکم مِن ذکر و اُنثی و جعلناکم شُعوبا و قبائلا لِتعارفُوا. نکته مهم لِتعارفُوا است و سپس میگوید اِنّ اکرمکم عِندا... اتقاکم. این بحث بسیار مهم؛ همان توحیدی است که تکثر یافته است. همانند آفتابی که بر همهجا میتابد و هرجا رنگ خاصی میگیرد. قله کوه با ته دره رنگش متفاوت است گرچه بر همه یک آفتاب تابیده است؛ باوجود تفاوتشان همه به یک توحید بازمیگردند. اِنّ اکرمکم یعنی همین. صرف تکثر، شرک نیست و قرآن نیز این را قبول دارد
5/5 ستاره ها (11)