فکر نکنید این جا خیلی دور است! آن طرف رودخانه، روبهروی همین منطقه مسکونی گلستان، روبهروی دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز، از این طرف رودخانه نمیبینیمش ولی هست، تکهای از شهر اهواز، تکهی تکهپارهای از اهواز، گاومیشآباد.
گاومیشآباد در حاشیهای خاکستری چسبیده به اهواز. کوچههای لجنآلود، آسمان دودزده، هوای بدبو، و مردم در این کوچهها میروند و میآیند و زندگی میکنند، و گاومیشها در این کوچهها میروند و میآیند...
گلههای گاومیشهای تنومند آن قدر عادی در کوچهها راه میروند که جای تعجب باقی نمیماند! و زیر ثمهای سنگینشان، لجنها لگد میشوند و بچههای توی لجنها بازی میکنند، این چهره گاومیش آباد اهواز است.
خانه اول کوچه اول گاومیشآباد، طویله تاریکی دارد با گاومیشهای تیره، پیرزن صاحبخانه به سر و روی گاومیشها دست میکشد و حرف میزند، فارسی نمیداند ولی از سر و ته حرفهایش این بر میآید که: مواظب باشید لگد نخورید!
نوههای کوچک پیرزن، دنبال او به طویله دویدهاند و بازیگوشی میکنند و توی دست و پای گاومیشها میپلکند، کف طویله پوشیده از کاه و پِهِن است و دمپاییهای بچهها فرو میرود، بچهها باگاومیشها بازی میکنند و گاومیشها از سر بیحوصلگی سر و گردنی تکان میدهند و با هر تکان، مگسها را توی هوا پرت میکنند.
مدفوع گاوها، آشغال، دود، عبور گاومیشها، بوی سنگین، بعد، با همه اینها نمیشود فهمید این مردم چه جور اینجا زندگی میکنند؟ این بچهها چه جور اینجا بازی میکنند؟ اینجا چه جور میشود دوام آورد؟
سطح خیابانهای گاومیشآباد آسفالت نیست؛ احتمالاً زمین خاکی است که زیر لایههای کاه و پهن و زباله رفته است و باید برای هر قدم روی این سطح راه رفت و آن بالا هم آسمان در محاصره سیمهای برق غیرمجاز دارد خفه میشود.
زندگی در گاومیشآباد در جریان است، خیلی معمولی، گاوها در خیابانها در کنار مردم راه میروند و از کنار شهروندان رد میشوند، در کوچهای دو زن با هم حرف میزنند و در عبورند و گله گاومیشها در کنارشان سنگین و بیتفاوت رد میشوند، جلوتر دو زن دیگر جلوی خانهای ایستادهاند و میخندند، انگار همه چیز این جا عادی است، جای شگفتی نیست؟!
در فلزی یکی از خانهها باز است، صدای خنده و بازی و شلپ شلپ آب میآید، توی حیاط در وان زنگزدهای، بچهها آببازی میکند، آب توی وان تیره و چرک و کثیف است، بچهها تن خیس و آفتاب خوردهشان را به آب میزنند و از خنکیاش کیف میکنند. پشت سرشان چند قدم عقبتر سایهبان طویله گاومیشها سایه انداخته، بوی متعفنی به موهای خیس بچهها میچسبد.
زن عموی بچهها آب میپاشد و پابرهنه کف خاکی و کلوخی حیاط را جارو میزند. روبهروی طویله، کنار دیوار اتاقهای کوچک خانه مادربزرگ خانواده نشسته و بساط چای را راه انداخته است. کوچکترین نوه، خیس و برهنه به آغوش او میرود، مگسی بالای لب بچه جا خوش کرده است. خواهر و برادر بزرگتر او از سر و کول هم بالا میروند، کاه ریزههای توی وان کثیف به موهایشان چسبیده است، بعد میروند و از سکوی کوچک کنار طویله بالا میروند، گاومیشهای تنبل رو بر میگردانند.
کوچههای گاومیشآباد همه یک ریخت و قیافهاند، جابهجا تلی از زباله را جلوی خانهها آتش زدهاند و دود خاکستری در هوا پیچیده، آشغالهای خورده و ریزه مثل سنگفرش از این سر خیابان تا آن سر خیابان ریخته و مردم برای رد شدن از روی هر قوطی و بطری و کیسه پای خود را قدری بلند می کنند و میگذرند.
خانههای خیابانهای گاومیشآباد دو سو دارد، یک طرف حیاط اتاقها، یک طرف دیگر سایهبان طویله. مردم و گاومیشهایشان روبهروی هم و در یک حیاط زندگی میکنند، چشم در چشم!
در خانه دیگری، زنی با چنگک و بیل، گونیها را از تل کاه پر میکند، دستهای او زمخت و کارکرده و چهرهاش آفتابسوخته و چشمهایش خسته، این شمایل زنی بود در گوشهای از کنار اهواز.
در همان خیابان و کمی جلوتر در وسعتی گسترده، لجن و آشغال حوضی متعفن شده است؛ بچهها با بیتفاوتی و خیلی معمولی از کنارش میگذرند، مثل بچههای گلستان و کیانپارس روپوش مدرسه و کولهپشتیهای رنگی کوچک دارند ولی اینجا کجا و آنجا کجا؟
به جز گاومیشها که عابران سهمگین و سنگین این خیابانها هستند، سگها هم برای خودشان ول میگردند و در سایه دیوارها لم میدهند، از کنار مردم میگذرند و مردم از کنارشان میگذرند.
جلوتر، پیرمردی در خانهای بلوکی را باز میکند، دشداشه سفید و تمیزش از دور پیداست، او و زن بیمارش تنها زندگی میکنند. کف حیاط خانهشان را سنگریزه ریختهاند و آفتاب روی سنگریزهها میتابد. آنها گاومیش ندارند، نه پول خریدنش را دارند و نه جان و توان نگهداریش را، به سختی روزگار میگذارنند.
در اتاقی که همه خانه آنهاست اسباب و اثاثیه محقری چیدهاند ولی همه چیز اتاق پاکیزه و به طرز غمانگیزی ساکت است، آنها فرزندی هم ندارند. زن به اصرار و با فارسی دست و پا شکسته میخواهد که یک جوری کمیته امداد به وضع آنها برسد، میگوید که در همین اتاق آشپزی میکند و نفس کشیدن برایش در هوای خفه دشوار میشود.
در خیابان دیگری، چند کودک دبستانی جلوی خانهای معرکه گرفتهاند، بچهها کبوتر سربریدهای را به طنابی بستهاند و بازی میکنند، دخترکی با چشمان براق میخندد، انگار از هیچ چیز نمیترسد. گلهای زرد دمپاییهای بنفش او در کوچه میدوند، دنبال او کشیده میشوی. درب خانه آنها باریک و آبی است، در را باز میکند و کبوترهای برادر بزرگتر پر میزنند.
صدای بقبقوی کبوترها در حیاط خانه کوچک موج میزند، در آشپزخانه بی در و پیکر خانه قابلمه گوجه و بامیه روی اجاق قل میزند و روی دیوار بلوکی قلبی کشیدهاند و خرت و پرتهای آشپزخانه در گوشهای دیگر روی هم تلنبار است، زندگی است دیگر، به همین سادگی.
در کوچه بعدی، دانشآموزان از کنار تل آشغالها و کوه کاههای جلوی خانهها لیلیکنان به مدرسه میروند و از لای در نیمه باز خانهها، بچههای کوچکتر سرک میکشند؛ دخترکان پابرهنه با موهای بافته و ژولیده، پشت سرشان توی حیاط، گاومیشهای طویله خمیازه میکشند.
آخر خیابان، دختر جوانی گله گاومیشها را به رودخانه میبرد و دامن آبیاش در تیرگی هولناک گله، موج میخورد.
گاومیش آباد، تکهای واقعی از شهر اهواز است، حقیقتی واضح که نمیشود گفت نیست، نمیشود پشت نخلهای دانشگاه و آپارتمانهای مسکونی آن طرف رودخانه قایمش کرد، گاومیش آباد وجود دارد.