سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاعرانه

مدیری که باید عزل شود
رئیس بازی-1

مدیری که باید عزل شود

وبلاگ > سادات اخوی، سید محمد  - در احوال هنر مدیری فرهنگی

معارفه

«معارفه» چیز خوبی است، آدم خوشش می­آید!... بعضی از آدمها را کنار هم می­بیند و به این فکر می­کند که تا چه اندازه آدمهای اداره­ها به هم نمی­آیند یا می­آیند.

نگاه، لبخند، خیره­شدن، دندان­ به هم ساییدن و خلاصه همه رفتارهای آدمها نشانت می­دهد که راه آینده­ات سخت یا آسان است.

در معارفه، گاهی متوجه این نکته می­شوی که بعضی از آدمها فقط به عنوان«وظیفه اداری» و از سر ناچاری حاضر شده­اند و این نکته، بدجوری آزارت می­دهد.  

سِمَت

«سِمَت» هر چه بالاتر باشد، توان بیشتری دارد که آدمهای دورتر را به سویت برگرداند. آدمهایی با تو تماس می­گیرند و کسانی به یادت می­افتند که سالهاست در یاد آنان بوده­ای و نشانی از آنان نداشته­ای.

از این نظر، شبیه اجرا در تلویزیون است با این تفاوت که در اجرا، آدمها تو را می­بینند و تو آنان را نمی­بینی... اما در منصب، آدمهای علاقه­مندت یادت می­کنند... شماره تلفنت را می­یابند... تماس می­گیرند و شادت می­کنند.

در بین این حال و احوال، کسانی هم پیدا می­شوند که دوستان قدیم­اند اما به محض کمی دیرتر پاسخ دادن به تلفن­شان، بنای کنایه را می­گذارند و دیر شدن را به پای ریاست و عوض شدن و این چیزها می­گذارند... و نمی­دانند که تو، دستشویی بوده­ای... مشغول صحبت با کسی در راهرو بوده­ای و صدا را نشنیده­ای... سرت درد می­کرده... اصلاً حالت مناسب پاسخ نبوده و هزار دلیل دیگر.

سِمَت، ظرفیت بالایی دارد که دوستانت را دلگیر کند و اگر همان دوستان، خود به خود هم آماده دلخوری باشند و خیلی زود، همه رفتارهای پیشینت را در رفاقت فراموش کرده باشند که دیگر واویلا!

کارتابل

«کارتابل» شکل آکاردئون است. هرچه نامه­هایی که در آغوش گرفته زیادتر باشند، اوضاع دفترت خراب­تر است. معنی کارتابل شلوغ، این است که همه­چیز در دفتر مدیر حل می­شود و هیچ اختیاری به کسی سپرده نشده است.

کمی بدتر از این، معنی دیگری نیز دارد که فقط در برخی از اداره­ها ممکن است: این که مدیر، فقط خودش را قبول دارد.

یک معنی دیگر کارتابل شلوغ، این است که آدمهای آن اداره، کمتر از آن که فکر کنند، می­پرسند!

کارتابل، طناب داری است که دور گردن احساس، فکر، وقت و مطالعه مدیر فرهنگی می­پیچد و تا به خودش بیاید، خفه­اش می­کند.

حُکم

قدیمی­ها می­گفتند:«چوب را که برداری، گربه­دزده، فرار می­کند»... اما این مَثَل، فقط گاهی کاربرد دارد.

وقتی سر و کارت با آدمها باشد و آن هم از نوع متفاوتش، نمی­توانی همه را به یک چوب برانی. چوبِ«کار» را که برداری، آدمهای تنبل هم چماق تهمت را برمی­دارند و چنان محیط برای کارت نااَمن می­شود که در ابتدای کار، باید تصمیمت را بگیری. یا باید از خیرِ کار کردن بگذری یا از خیر صدور حکم برای مدیران رده­های پایین­تر. مهم­ترین پای مبارکی که در پای کارت می­پیچد تا به زمین بیفتی، افترا به آدمها و زنده­کردن پرونده­های قدیم آدمهاست.

باید تکلیفت را با خودت و دیگران روشن کنی. این که حالا حالاها خیال پس کشیدن نداری و اگر لازم باشد، با مدیر بالادستی، تفاهم خواهی کرد تا همه­چیز بر مدار«کار» پیش برود.

معزول

اگر همان روز اول، به همه نگویی که همه را ابقا خواهی کرد و بالاترین تغییرت، جابه­جایی است؛ بساطی درست خواهد شد که بیا و ببین.

انواع گمان­های عجیب و غریب درباره آدمهای«آمدنی» و مدیران«معزول»، بر زبان همکاران جاری می­شود و پیش از آن که به خودت بیایی، حکم­ها را از طرف تو زده و فرستاده­اند!

به نظرت مدیری که سرِ کارش نباشد، با همکارانش بدرفتاری کند، خودش را به جای مدیری فرهنگی،«رئیس» بداند، بیش از کار، درگیر مسایل جنبی است و خلاصه به درد همه کار می­خورد جز مدیر فرهنگی شدن؛ باید سرِ کارش بماند؟!... معلوم است که باید بماند... دست­کم تا وقتی که بفهمی یا بفهمد که به درد هم نمی­خورید. مدیری تواناست که بتواند انگیزه­های خفته آدمها را بیدار و آنان را وارد کار کند.