مدیری که باید عزل شود
معارفه
«معارفه» چیز خوبی است، آدم خوشش میآید!... بعضی از آدمها را کنار هم میبیند و به این فکر میکند که تا چه اندازه آدمهای ادارهها به هم نمیآیند یا میآیند.
نگاه، لبخند، خیرهشدن، دندان به هم ساییدن و خلاصه همه رفتارهای آدمها نشانت میدهد که راه آیندهات سخت یا آسان است.
در معارفه، گاهی متوجه این نکته میشوی که بعضی از آدمها فقط به عنوان«وظیفه اداری» و از سر ناچاری حاضر شدهاند و این نکته، بدجوری آزارت میدهد.
سِمَت
«سِمَت» هر چه بالاتر باشد، توان بیشتری دارد که آدمهای دورتر را به سویت برگرداند. آدمهایی با تو تماس میگیرند و کسانی به یادت میافتند که سالهاست در یاد آنان بودهای و نشانی از آنان نداشتهای.
از این نظر، شبیه اجرا در تلویزیون است با این تفاوت که در اجرا، آدمها تو را میبینند و تو آنان را نمیبینی... اما در منصب، آدمهای علاقهمندت یادت میکنند... شماره تلفنت را مییابند... تماس میگیرند و شادت میکنند.
در بین این حال و احوال، کسانی هم پیدا میشوند که دوستان قدیماند اما به محض کمی دیرتر پاسخ دادن به تلفنشان، بنای کنایه را میگذارند و دیر شدن را به پای ریاست و عوض شدن و این چیزها میگذارند... و نمیدانند که تو، دستشویی بودهای... مشغول صحبت با کسی در راهرو بودهای و صدا را نشنیدهای... سرت درد میکرده... اصلاً حالت مناسب پاسخ نبوده و هزار دلیل دیگر.
سِمَت، ظرفیت بالایی دارد که دوستانت را دلگیر کند و اگر همان دوستان، خود به خود هم آماده دلخوری باشند و خیلی زود، همه رفتارهای پیشینت را در رفاقت فراموش کرده باشند که دیگر واویلا!
کارتابل
«کارتابل» شکل آکاردئون است. هرچه نامههایی که در آغوش گرفته زیادتر باشند، اوضاع دفترت خرابتر است. معنی کارتابل شلوغ، این است که همهچیز در دفتر مدیر حل میشود و هیچ اختیاری به کسی سپرده نشده است.
کمی بدتر از این، معنی دیگری نیز دارد که فقط در برخی از ادارهها ممکن است: این که مدیر، فقط خودش را قبول دارد.
یک معنی دیگر کارتابل شلوغ، این است که آدمهای آن اداره، کمتر از آن که فکر کنند، میپرسند!
کارتابل، طناب داری است که دور گردن احساس، فکر، وقت و مطالعه مدیر فرهنگی میپیچد و تا به خودش بیاید، خفهاش میکند.
حُکم
قدیمیها میگفتند:«چوب را که برداری، گربهدزده، فرار میکند»... اما این مَثَل، فقط گاهی کاربرد دارد.
وقتی سر و کارت با آدمها باشد و آن هم از نوع متفاوتش، نمیتوانی همه را به یک چوب برانی. چوبِ«کار» را که برداری، آدمهای تنبل هم چماق تهمت را برمیدارند و چنان محیط برای کارت نااَمن میشود که در ابتدای کار، باید تصمیمت را بگیری. یا باید از خیرِ کار کردن بگذری یا از خیر صدور حکم برای مدیران ردههای پایینتر. مهمترین پای مبارکی که در پای کارت میپیچد تا به زمین بیفتی، افترا به آدمها و زندهکردن پروندههای قدیم آدمهاست.
باید تکلیفت را با خودت و دیگران روشن کنی. این که حالا حالاها خیال پس کشیدن نداری و اگر لازم باشد، با مدیر بالادستی، تفاهم خواهی کرد تا همهچیز بر مدار«کار» پیش برود.
معزول
اگر همان روز اول، به همه نگویی که همه را ابقا خواهی کرد و بالاترین تغییرت، جابهجایی است؛ بساطی درست خواهد شد که بیا و ببین.
انواع گمانهای عجیب و غریب درباره آدمهای«آمدنی» و مدیران«معزول»، بر زبان همکاران جاری میشود و پیش از آن که به خودت بیایی، حکمها را از طرف تو زده و فرستادهاند!
به نظرت مدیری که سرِ کارش نباشد، با همکارانش بدرفتاری کند، خودش را به جای مدیری فرهنگی،«رئیس» بداند، بیش از کار، درگیر مسایل جنبی است و خلاصه به درد همه کار میخورد جز مدیر فرهنگی شدن؛ باید سرِ کارش بماند؟!... معلوم است که باید بماند... دستکم تا وقتی که بفهمی یا بفهمد که به درد هم نمیخورید. مدیری تواناست که بتواند انگیزههای خفته آدمها را بیدار و آنان را وارد کار کند.