علی کریمی ستاره تیم فوتبال استیلآذین، سالها پس از آنکه در یک گفتو گوی جنجالی مدعی شد که بخشی از موفقیتهای علی دایی به خاطر خوششانسی اوست، بار دیگر بر این ادعا تاکید کرد.
کریمی در گفتو گویی مفصل با مجله «زندگی ایدهآل» گفت: همچنان معتقد است که «دایی را خدا بغل کرده است» با این حال او توضیح داد که هیچگاه نخواسته با این حرف دایی را ناراحت کند. در این گفتو گو علاوهبر فوتبال، کریمی از زندگی شخصیاش هم حرف زده است. نکاتی که پیش از این شاید هیچ جا نگفته باشد.
هاوش و هیرسا؛ ثمرههای زندگی من
در 20-19 سالگی ازدواج کردم؛ از نظر خودم یکی از علتهای موفقیتم ازدواج زودهنگام بوده چون برای یک بازیکن فوتبال، نظم در زندگی و اینکه غذای خوب بخورد و خواب کافی داشته باشد، بسیار مهم است. ثمره ازدواجم، 2 پسر 9 ساله و 7 و نیم ساله به نامهای هاوش و هیرساست. البته بهخاطر شرایطی که ورزشکاران حرفهای دارند، اکثرا تمام زحمت تربیت و بزرگ کردن بچهها بهعهده همسرشان است. خود من هم دقیقا چنین شرایطی دارم. البته همواره سعی کردهام تا آنجا که امکان داشته، از فرصتهایی که دارم استفاده کنم و در کنار همسر و بچههایم باشم.
استعداد مهمتر است تا علاقه
طبیعتا هر پدری دوست دارد پسرش جا پای او بگذارد، مسلما من هم از این قاعده مستثنی نیستم؛ اما مطمئن باشید هیچ وقت پسرهایم را مجبور نمیکنم حتما راه من را ادامه بدهند. بهنظرم، ایدهآلترین راه این است که اجازه بدهم خودشان برای زندگی و آیندهشان تصمیم بگیرند. البته معتقدم در هر رشتهای که بخواهند شرکت کنند، علاقه صرف مهم نیست بلکه استعداد، فاکتور مهمتری است. در کشورهای پیشرفته، برای بچههای کمسن و سال، کلاسهای استعدادیابی برگزار میکنند تا بفهمند در چه شاخهای استعداد بیشتری دارند. مثلا وقتی کتاب خاطرات فلپس (شناگر معروف آمریکایی) را میخواندم، به همین موضوع اشاره شده بود که بعد از امتحان کردن رشتههای گوناگون، پدر و مادرش فهمیدند چه استعداد بالایی در رشته شنا دارد، بههمین خاطر او را در رشتهای گذاشتند که ثابت شد استعدادش را دارد و تا امروز 8 مدال المپیک کسب کرده که این خود، نشاندهنده کشف استعداد واقعی او بوده. امیدوارم در ایران همچنین مکانهایی برای کشف استعداد بچهها برپا شود.
دوبی، استانی دیگر در ایران
به مسافرت علاقه زیادی دارم؛ در کل، اگر فرصت کافی نداشته باشم و بخواهم مسافرت داخلی داشته باشم، شمال کشور را انتخاب میکنم؛ اما اگر بخواهم به مسافرت خارجی بروم، قطعا دوبی را انتخاب میکنم، چراکه دوبی مانند استانهای خودمان است. ایرانیهای زیادی در آن زندگی میکنند که همین موضوع، باعث میشود کمتر احساس غربت بکنی.
آدم خوششانسیام
در زندگی به شانس خیلی اعتقاد دارم. شاید از نظر خیلیها شانس، یک نوع خرافات بهنظر برسد؛ اما بهنظر من برای اینکه یک نفر بتواند به موفقیت برسد، باید کمی هم شانس و اقبال داشته باشد و شرایط بهگونهای راه را برایش هموار کند. مثلا منِ بازیکن، اگر شرایط روز قبل از بازیام خوب نباشد، مسلما در روز بازی هم تحتتاثیر آن شرایط، کارایی لازم را نخواهم داشت. در کل، خدا را شاکرم که همیشه و در تمام مراحل همراهم بوده و بهنظر خودم، آدم خوششانسی بودهام که به چنین جایگاهی رسیدهام. همواره معتقدم برای رسیدن به موفقیت، باید 50 درصد شانس داشته باشی و بقیهاش هم بستگی به تلاش و پشتکارت دارد.
ما 4 تا برادر
خانواده ما شامل 4 برادر و یک خواهر میشود. فرهاد برادر بزرگم است که زندگی شخصی خودش را دارد، میلاد که ابتدا در ایران بهدنبال این بود که فوتبال را ادامه دهد که متأسفانه چوب اسم من را خورد و آنقدر اذیتش کردند که الان در لندن زندگی می کند. فرشید هم که مانند من فوتبال را انتخاب کرد؛ اما همیشه چوب مهربانی، سادگی و بیزبانیاش را خورده است. هیچ دروازهبانی در ایران نداریم که با دیگر دروازهبانها به خاطر رقابتی که دارند دوست باشد؛ اما فرشید با همه دروازهبانهای ایران مانند حسن رودباریان، محمد محمدی و... دوست است و تا حالا نشده به خاطر نیمکتنشینی حتی یک بار هم حاشیهسازی کند، به خاطر همین هیچگاه به جایگاهی که استحقاقش را داشت، نرسید.
مصاحبه نمیکنم، یعنی بداخلاقم؟
این اعتقاد شخصی من است که هرچه از مطبوعات دورتر باشم، برایم بهتر است چون با این کار، کمتر دچار حاشیه میشوم. متأسفانه بسیاری از روزنامههای ورزشی، فقط بهدنبال مسائل حاشیهای هستند. جالب است بدانید بعضی اوقات میبینم یک روزنامه یا مجله خاص، همینطوری سؤال کرده و به جای من هم، خودش جواب داده است. اتفاقا یکی از این مصاحبههای خیالی، کار را به دادگاه و شکایت کشاند. به هر حال با همه خبرنگاران دوستم؛ اما این اعتقاد شخصی من است که مصاحبه نکنم؛ نمیدانم چرا بعضیها این مصاحبه نکردن من را نوعی بداخلاقی میدانند.
BMW؛ اتومبیل ایدهآل من
از همان ابتدا هم به BMW علاقه زیادی داشتم؛ بهنظرم BMW برخلاف بنز، ماشین جوانپسندتری دارد. چه زمانی که ایران بودم و چه زمانی که در امارات و قطر حضور داشتم، همواره BMW تنها انتخاب من بوده؛ اما زمانی که در تیم بایرنمونیخ بازی میکردم، بهعلت اینکه اسپانسر باشگاه، کارخانه AUDI بود، مجبور بودیم فقط با اتومبیلهای همین کارخانه سر تمرین یا اینور و آنور برویم، البته از حق نگذریم که AUDI هم ماشین فوقالعاده خوبی است.
نمایشگاه ماشین ندارم
غیر از فوتبال، هیچ شغل دوم یا بیزینسی ندارم. در این چند وقت اخیر شایعه شده بود من نمایشگاه ماشین دارم؛ اما باید بگویم، فقط چند بار برای سر زدن به یکی از دوستانم به نمایشگاهش رفتم که اتفاقا یک ماهی میشود تعطیل شده است. هنوز به این موضوع که بعد از پایان دوران فوتبالم به چه کار یا رشتهای بپردازم، آنچنان جدی فکر نکردهام، منتظرم ببینم سرنوشت مرا در چه مسیری قرار میدهد.
هیچ جای دنیا ایران نمیشود
برای ادامه زندگیام ایران را به همه جای دنیا ترجیح میدهم. اصولا حس وطنپرستانه بسیار قوی دارم. هر وقت در جمعهای دوستانهمان صحبت از زندگی در خارج از کشور و رفتن از ایران میشود، من مخالف سرسخت این کار هستم. بعد از اتمام آن 8 سالی که بهخاطر فوتبال خارج از ایران زندگی کردم، حتی از یکیدو تیم دیگر هم پیشنهاد داشتم؛ اما دیگر از غربت خسته شده بودم و فقط میخواستم به ایران برگردم
هم شهرت، هم محبوبیت هم ثروت
بین محبوبیت و ثروت و شهرت، هر 3 را با هم انتخاب میکنم! شاید برای خیلیها عجیب باشد؛ اما فکر میکنم هر 3 این موارد، برای موفقیت و رسیدن یک انسان به جایگاههای بالا، لازم و ملزوم یکدیگرند. خدا را شکر من هر 3 اینها را به اندازه خودم دارم. از نظر ثروت که خداوند کمکم کرده در حدی باشم که بتوانم شکم خودم و همسرم و بچههایم را سیر کنم، در مورد شهرت و محبوبیت هم همیشه سعی کردهام همانی باشم که هستم، نه بیشتر و نه کمتر. نظر لطف و محبت مردم هم که همیشه شامل حالم بوده است. فقط امیدوارم بتوانم این محبوبیت را همیشه حفظ کنم.
وقتی ناراحتم، کمحرف میشوم
وقتی تیممان میبازد یا از موضوعی ناراحتم، سعی میکنم تا آنجا که امکان داشته باشد، این ناراحتی را به کانون خانوادهام انتقال ندهم. البته خانم من زیاد اهل فوتبال نیست، به همین خاطر خیلی از مواقع نمیداند ما بردهایم یا باختهایم؛ اما خصوصیت اخلاقی من این است که وقتی از چیزی خیلی ناراحتم، خیلی ساکت و کمحرف میشوم، بههمین دلیل همسرم خودش تشخیص میدهد اتفاقی برایم افتاده است. زمانی هم که خیلی ناراحت باشم و نیاز به آرامش داشته باشم، تنها کاری که میتواند تا حدودی آرامم کند، این است که سوار اتومبیلم میشوم و به جاهای خلوت میروم تا از دست دغدغههای ذهنیام راحت شوم.
تصور نمیکردم روزی سوار BMW شوم
برخلاف خیلی از افراد که همیشه مثبتِ مثبت فکر میکنند، نیمه خالی لیوان را نگاه میکنم. شاید در اطرافتان دیده باشید آدمهایی را که آنقدر به یک موضوع خوب نگاه میکنند و مثبت میاندیشند که وقتی اتفاقی برخلاف میلشان میافتد، حتی تا مرز سکته هم پیش میروند. زمانی که پا به دنیای فوتبال گذاشتم، حتی تصور بازی کردن در تیمی مانند بایرن مونیخ یا سوار شدن ماشینی مانند BMW هم برایم سخت بود؛ اما چیزی که برای جنگیدن و رسیدن به هدفهایم، همواره تشویقم میکرد شوق پیشرفت و پشتکار زیادم بود.
خجالت میکشیدم با ماشین خودم سر تمرین بروم!
اولین ماشینی که داشتم، یک پیکان استیشن گوجهای رنگ بود که خجالت میکشیدم با آن سر تمرین تیمی مانند پرسپولیس بروم. یادم است یکبار که خیلی برای رسیدن به تمرین عجله داشتم و دیرم شده بود، مجبور شدم با همان ماشین بروم؛ البته به خیال خودم، جوری سرتمرین رفتم که همه بازیکنها سر تمرین رفته باشند تا کسی مرا نبیند. اما از شانس بد من، اسماعیل حلالی هم آن روز دیر سر تمرین رسید و شروع کرد به مسخره کردن و اینکه «این دیگه چه ماشینیه که سوار شدی؟!» البته زمانی هم که تمرین تمام شد و داشتیم دوش میگرفتیم، دوباره شروع کرد به مسخره کردن ماشین من! وقتی یحیی گلمحمدی موضوع را فهمید، گفت: «بنده خدا، کار درست رو علی میکنه؛ الان تا آزادی 5 تا مسافر میزنه و 1000 تومن کاسب میشه!» خلاصه آن روز کلی سر این پیکان خندیدیم.
اول قرار بود استقلالی شوم
از بچگی عاشق پرسپولیس بودم؛ از آنجایی هم که منزلمان کیلومتر 17 جاده مخصوص شهرک وردآورد بود و به استادیوم آزادی خیلی نزدیک بودیم، همیشه با پدرم برای دیدن بازیهای پرسپولیس به استادیوم میرفتیم؛ اما دوران فوتبالی خودم طوری شد که ابتدا استقلالیها مرا خواستند و با آقای کامران منزوی قرارداد داخلی هم امضاء کرده بودیم؛ اما وقتی قرار شد تمریناتمان را شروع کنیم، یکسری اتفاقات در بازیهای سالنی افتاد که حسابی دلسردم کرد. بعد از آن، آقای عابدینی (مدیرعامل وقت پرسپولیس) شخصی را دنبال من فرستاد و قرار شد به محض اینکه کارت پایان خدمتم را گرفتم، تمریناتم را با پرسپولیس آغاز کنم. وقتی به پرسپولیس ملحق شدم، بازیهای جام جهانی 98 تازه تمام شده بود و کسانی مانند حمید استیلی، نادر محمدخانی، بهنام سراج و... به تیم اضافه شدند و با این بازیکنهای بزرگ، حتی فکرش را هم نمیکردم از اول برای پرسپولیس فیکس بازی کنم.در واقع قضیه به پرسپولیس آمدن من، توسط آقای عابدینی صورت گرفت؛ اما خیلیها تصور میکنند علی پروین مرا به این تیم آورد، درصورتی که علی آقا، حدود 5 ماه بعد از پیوستن من به این باشگاه به پرسپولیس آمد آن زمان مربی ما متکوویچ بود.
جادوگر
لقب جادوگر را زمانی که در امارات بازی میکردم، روی من گذاشتند. البته خودم این لقب را قبول ندارم و از نظر خودم، من مثل بقیه بازیکنان هستم و ترجیح میدهم اسم خودم را صدا کنند. همه بازیکنان تلاش خود را میکنند؛ اما شرایط برای عدهای بهگونهای رقم میخورد که میتوانند بیشتر پیشرفت کنند. بهشخصه از اینجور لقبها لذت نمیبرم؛ اما این نظر لطف مردم و هواداران است که به من از این دست لقبها میدهند.
حسرت چیزی به دلم نمانده است
یک بازیکن، هدفهای زیاد و بزرگی دارد. خدا را شکر من هم تقریبا به تمام هدفهایی که در فوتبال دنبال میکردم، رسیدم و حسرت چیزی به دلم نمانده است. در تیمملی که آرزوی هر بازیکنی است بازی کردم، در اروپا در تیمی که جزو 5 باشگاه برتر دنیاست، توپ زدم و در استادیومهایی مانند سانتیاگو برنابئو، سنسیرو، نیوکمپ و... که هر بازیکنی آرزوی بازی در آنها را دارد به میدان رفتم. البته همه اینها را مدیون لطف خداوند و بعد از آن، تلاش خودم هستم.
یکوقتهایی خون به مغزم نمیرسد!
بازیکن بداخلاقی نیستم. همیشه اگر در تیم درگیری از طرف من بوده است، به خاطر ناحقی داور بوده و خیلی کم پیش میآید با بازیکنهای تیم مقابل درگیر شوم. هیچ وقت هم به خاطر منافع شخصی خودم، اعتراض نکردهام بلکه بهعنوان بازیکن یا کاپیتان، از منافع تیمم حمایت کردهام. البته بعضی مواقع هم بهخاطر شرایط بازی و فشار و استرسهای زیاد، عکسالعملهایی نشان میدهم که بعد از بازی پشیمان میشوم؛ اما جو بازی طوریست که یکوقتهایی انگار خون به مغزم نمیرسد و کارهایی انجام میدهم که در شرایط معمولی هیچوقت انجامشان نمیدهم.
خودم را برای گل زدن نمیکشم
بهترین بازیهایی که تا الان انجام دادم، یکی دیدار تیم ملی با آاِس رم ایتالیاست که خیلی خوب بازی کردم و بعد از آن هم، بازی با تیمملی قبرس را خیلی دوست دارم . چون دقیقا بعد از اتمام محرومیت یک سالهام بود. بازی مقابل کرهجنوبی در جامملتهای چین را هم هیچ وقت فراموش نخواهم کرد. همیشه از زدن گلهای خاص و سخت خوشم میآید، حتی اگر دروازه خالی هم باشد و بتوانم با یک بغل پای ساده آن را باز کنم، ترجیح میدهم زیر توپ بزنم تا به طاق دروازه بخورد و زیباتر بهنظر بیاید؛ اما در کل خودم را برای گل زدن نمیکشم.
مگر چند تا تیم ملی داریم؟
با تیم ملی مشکل خاصی ندارم؛ اما مگر غیراز این است که هر کشوری فقط یک تیم ملی دارد؟پس چرا مسائل خیلی پیشپا افتاده برای کشورهای خارجی، برای ما تبدیل به یک معضل میشود؟ وقتی بازیکنی برای تیمملی مملکتش بازی میکند، نباید هیچ دغدغهای غیراز فوتبال داشته باشد، نه اینکه همیشه بازیکنها زیر فشار و استرس باشند و آخر سر هم که تیم شکست میخورد، همه کاسه کوزهها سر بازیکنها شکسته شود. همیشه حرف آقای مهدویکیا را که در یک مصاحبه زد در ذهنم مرور میکنم که واقعا حرف قشنگی زد: «اگر فوتبالیستها پول زیادی میگیرند و کار خاصی هم انجام نمیدهند، پس چرا همه فوتبالیست نمیشوند؟» واقعا اگر به همین راحتی است، خب، همه بیایند فوتبالیست شوند. متأسفانه مسائل مالی خیلی زود دیده میشود؛ اما هیچکس نمیگوید این بازیکنها چقدر زحمت کشیدهاند و جزو نوابغ فوتبال مملکت بودهاند که به چنین جایگاهی رسیدهاند.
کمی گذشت هم بد نیست
گذشت در هر مسألهای بسیار خوب است. در این چند سالی که در تیم ملی بازی کردم، در حد توانم برای تیم زحمت کشیدم، همین الان هم شاید تا 2 سال دیگر بتوانم راحت در خدمت تیمملی باشم؛ اما چرا این فرصت دو ساله را در اختیار جوانی قرار ندهم که قابلیت 8-7 سال بازی مفید برای تیمملی را دارد؟ دوست ندارم به خاطر اسمم، یکسری از جوانان تازهوارد تیمملی، نیمکتنشین شوند. باید به این جوانها بها داد، نه اینکه تا دو تا بازی بد انجام میدهند، بگوییم اینها به درد تیمملی نمیخورند! این طبیعی است که یک بازیکن در یکیدو بازی اولش استرس داشته باشد و نتواند قابلیتهایش را نشان دهد. از همین الان باید به فکر پرورش کریمیها، مهدویکیا ها، عزیزیها و... باشیم.
به خاطر مردم کشورم
قبل از پیشنهاد بایرنمونیخ، از موناکوی فرانسه پیشنهاد داشتم، قبل از آن هم که در اسپانیا بودم، از اتلتیکو مادرید پیشنهاد داشتم. البته در آلمان هم هامبورگ و مونشنگلادباخ مرا میخواستند؛ اما در نهایت ترجیح دادم بایرنمونیخ را انتخاب کنم، چراکه دوست داشتم وقتی هموطنانم راجع به من صحبت میکنند، افتخار کنند که من در چنین باشگاهی بازی میکنم.
ماگات؛ کابوس من
همه مربیهایم زحمت زیادی برایم کشیدند و از همین جا از همه آنها تشکر میکنم؛ اما تنها مربی که خیلی از نحوه کار و تمریناتش لذت بردم، فیلیکس ماگات بود. به جرات میتوانم بگویم ماگات، جزو 5 مربی سختگیر دنیاست و از همه بازیکنها هم، بیشتر روی من سختگیری میکرد. در آلمان 2 هفته بدنسازی داشتیم که روزی 3 بار انجام میشد. واقعا آن 2 هفته برای همه بازیکنها مثل یک کابوس بود. خود من که لحظهشماری میکردم فقط تمرین تمام شود و بتوانم یک ساعت بخوابم. اما با تمام این تفاسیر، این همه سختی کشیدن ارزشش را داشت و اگر بخواهم روزی مربی شوم، آموزشهای ماگات خیلی کمکم خواهد کرد.
مصدومیت، سختترین لحظه یک ورزشکار
سه دوره مصدومیت شدید را در دوران فوتبالیام پشتسر گذاشتهام؛ زمانی که در الاهلی بودم از ناحیه پا مصدوم شدم که 2 ماه از میادین دور بودم، در بایرن هم که یک دوره مصدومیت طولانی داشتم، بعد از آن هم در پرسپولیس از ناحیه کمر مصدوم شدم که یک ماهونیم اسیرم کرد. بدترین اتفاق ممکن برای یک ورزشکار، مصدومیت است. وقتی در بهترین شرایط تمرینی و بدنی دچار مصدومیت میشوی، طبیعتا بیشترین صدمه را از نظر روحی متحمل میشوی و دوباره زمان میبرد تا از لحاظ فیزیکی به حالت اول برگردی.
طرفدار آرژانتینم
در جامجهانی 2010 طرفدار آرژانتین بودم که اصلا فکرش را هم نمیکردم با آن وضعیت حذف شود، بعد از آن هم هلند تیم موردعلاقهام بود که آن هم در فینال به اسپانیا باخت.
پهلوان مرده را عشق است
برنامه 90 که در مورد وضعیت پیشکسوتها گزارشی تهیه کرده بود را دیدم، واقعا تاسفآور بود؛ این بازیکنان یک زمانی برای خودشان برو و بیایی داشتهاند. الان برای ورزشکاران و مدالآوران صندوقی وجود دارد که درصورتیکه ورزشکاری در مضیقه مالی باشد، آن صندوق کمکش خواهد کرد، درحالیکه اکثر ورزشکاران مدالآور و قهرمان امروزی، از نظر شرایط مالی در وضعیت خوبی قرار دارند و اگر اجازه دهند پیشکسوتها از اعتبارات چنین صندوقهایی استفاده کنند، اوضاع این افراد خیلی بهتر میشود. من از مسئولان هم توقع دارم به وضعیت این پیشکسوتهای ورزش رسیدگی کنند؛ نباید اینطور باشد که تا پیشکسوت کشورمان خدایی ناکرده اتفاقی برایش میافتد یا دور از جان میمیرد، مسئولانی که تا دیروز هیچ توجهی به او نداشتهاند، چنان مراسم باشکوهی برایش تدارک ببینند و در صف اول تشییع جنازه او حاضر شوند، حتی یک درصد این توجه را هنگامی که زنده بود به او نکردند.
ارزش پیشکسوتهای ما این است؟
شما نگاه کنید، در باشگاهها و کشورهای اروپایی چقدر برای پیشکسوتها ارزش قائلاند؛ همین رئال مادرید؛ تمام مدیران پایهای تیمهایش، بازیکنان سابق همان باشگاه هستند. خیلیهایشان هم اصلا اسپانیایی نیستند؛ مثلا همین زیدان که فقط چند سال برای رئال بازی کرده، الان مدیر تیمهای پایه رئال شده است. چون آنها برای پیشکسوتهایشان ارزش و احترام قائلاند. اما شما نگاه کنید ببینید همین استقلال و پرسپولیس خودمان، از بالا تا پایین، چندتا آدم فوتبالی در راس امورشان هستند. به باشگاه که بروید، از سخنگو و قائممقام و هیئتمدیره و... را آدمهایی تشکیل میدهند که حتی یک بار هم توپ به پایشان نخورده است. باید تحول درستی در بحث مدیریت و استفاده از پیشکسوتان صورت گیرد.
دوست دارم با پرسپولیس تمام کنم
چون فوتبال حرفهایام را با پرسپولیس آغاز کردم، مسلما دوست دارم با همین باشگاه هم از میادین خداحافظی کنم؛ اما این موضوعی است که تعامل دو طرف را میطلبد و این اصلا به این معنا نیست که بخواهم نظرم را به باشگاه پرسپولیس تحمیل کنم. آینده دست خداست، شاید خدایی نکرده دچار مصدومیتی شوم که دیگر نتوانم فوتبال بازی کنم.از نظر دین اسلام، خودکشی حرام است. به کسانی که اقدام به اینکار میکنند یا قصد انجامش را دارند، میگویم، این تصمیم، نباید آخرین تصمیم زندگیتان باشد. اگر تمام درها هم رویتان بسته باشد، اگر به خداوند توکل کنید، خودش راه را برایتان باز میکند. صبر کنید تا خدا از آن شرایطی که برایتان پیش آمده و تحملتان را لبریز کرده رهایتان کند.
سورپرایز کریمی
تصمیم گرفتهام کتاب خاطراتم را بنویسم، البته قسمت کمی از آن را نوشتهام. امیدوارم کتاب خوبی بشود. قصد دارم تمام فروش این کتاب را به امور خیریه اختصاص دهم، تا هم برای خودم و هم برای کسانی که کتاب میخوانند، دری به سوی خیر باشد.
سه تفنگدار
همیشه در یک تیم، 3-2 بازیکن، بیشتر با یکدیگر رفیق هستند. آن زمان هم، من و حامد کاویانپور و علی انصاریان همتیمی و خیلی با یکدیگر صمیمی بودیم. حتی وقتی به ما اتاق 2 تخته میدادند، سفارش میدادیم یک تخت دیگر هم بیاورند تا 3تایی در کنار هم باشیم! الان هم با یکدیگر در ارتباط هستیم؛ اما به هر حال مسیر هر کداممان عوض شد و حامد به ترکیه رفت، من به امارات رفتم و علی هم که پی زندگیاش رفت. خلاصه از شدت آن رابطه کم شده است. الان هم در استیلآذین با همه دوستم؛ اما با معدنچی و کاظمی بیشتر در تماسم؛ کلا رمز موفقیت یک تیم غیر از مسائل فنی و تکنیکی، صمیمیت اعضای تیم است.
حاضر نیستم هر چیزی را به هر قیمتی به دست بیاورم
بازی با برزیل، فرصت خیلی خوبی برای بازیکنان بود. این بازی تا حد زیادی از استرسهای بعدیشان در مقابل تیمهای بزرگ و مسابقههای مهمی که پیشرو دارند، کم میکند. مسلما خود من هم دوست داشتم در این بازی باشم؛ ولی آدمی نیستم که هر چیزی را به هر قیمتی بهدست بیاورم. البته اگر در تیم ملی هم بودم، بهخاطر مصدومیتم نمیتوانستم بازی کنم.
محبوب بودم، چون خوب کار میکردم
زمانی که به باشگاه الاهلی رفتم، رئیس باشگاه، یک دورگه ایرانی عرب و در شیراز تحصیل کرده بود؛ اما همان سال بهخاطر مشکل قلبی و بیماری که داشت، استعفا داد. شیخ دبی (شیخ محمد) هم یک ایرانی عرب بود؛ اما عربها به خاطر حس ناسیونالیستی بسیار قوی که دارند، این موضوع را رو نمیکنند! در امارات به این خاطر محبوب بودم که خوب برایشان کار میکردم. همهکاره تیمشان من بودم؛ ایمان مبعلی هم آنجا بسیار محبوب است. در کل اگر برای عربها خوب کار کنی، خیلی تحویلت میگیرند، در غیر اینصورت، اذیتت هم میکنند. در جواب این سوال هم که همه میگویند فوتبال امارات ضعیف است و باعث افت یک بازیکن میشود، فقط میتوانم بگویم خود من، از همین لیگ به بایرنمونیخ رفتم.
بعضی از بازیکنان قربانی سلیقهها میشوند
مربیگری، یک امر کاملا سلیقهای است. یکسری بازیکنان هنگام مربیگری یک فرد ثابت هستند؛ اما در زمان مربیگری شخصی دیگر، به یک نیمکتنشین محض تبدیل میشوند. شاید یک مربی بگوید علی کریمی اصلا بازی بلد نیست، معلوم نیست چهجوری تا اینجا رسیده است و...؛ اما مربی دیگری نظرش کاملا برعکس باشد. به هر حال این وسط، یکسری بازیکنان قربانی سلیقه مربیها میشوند. مثلا از نظر من، یکی از بازیکنانی که این فصل خیلی خوب کار کرده و از اول فصل خودش را خیلی خوب نشان داده، فرهاد مجیدی است که شاید خیلیها نظرشان بر این باشد که باید به تیم ملی دعوت شود؛ اما نظر سرمربی تیم، یک چیز دیگر است.
از 19 سالگی به من میگویند بداخلاق
19 سالم بود که طی جریانی که از بیرون زمین به داخل انتقال پیدا کرد، حرکتی انجام دادم که منجر به یکسال محرومیتم از حضور در میادین شد. از یک طرف در اوج دوران فوتبالی بودم و این محرومیت یکساله خیلی برایم ناراحتکننده بود؛ اما از طرف دیگر، تجربهای مفید و بزرگ برای تمام دوران فوتبالیام شد. از آنجا به بعد هم بود که به من لقب بازیکن بداخلاق و اینحرفها دادند.
خودمان هم باورمان نمیشد
معجزه، اتفاقی است که دیر به دیر اتفاق میافتد؛ یکی از معجزههای فوتبالی که بهخاطر دارم، به بازی منچستر و بایرن در سال 1999 برمیگردد که ظرف 2 دقیقه نتیجه بازی به نفع منچستر عوض شد، طوری که خود بازیکنان منچستر هم باور نمیکردند چنین اتفاقی افتاده است! در مورد تیمملی خودمان هم چنین اتفاقی افتاد؛ در جام ملتهای چین که با کره بازی داشتیم، قرار بود 2 روز قبل از بازی به هتلمان برسیم؛ ولی بهخاطر بدی هوا، هواپیما در شهری کوچک که هر 12 ساعت فقط یک پرواز داشت، نشست. خلاصه طوری شد که مجبور شدیم چندین ساعت در فرودگاه بمانیم و نه غذای درست و حسابی خوردیم و نه خواب کافی کردیم. در این گیر و دار آقای گلمحمدی میگفت، بچهها، کرهایها گفتهاند با وضعیتی که تیم ملی ایران پیدا کرده، نهتنها 6 گل سال 96 را جبران میکنیم، بلکه 5-4 گل هم اضافه میزنیم تا حسابی تلافی آن سال بشود! بالاخره بعدازظهر یک روز قبل از بازی توانستیم یک جلسه تمرین کنیم و خدا را شکر برنده شدیم و این مثل معجزه بود. آن بازی خودم هم 3تا از گلهایش را زدم. واقعا خودمان هم باورمان نمیشد توانستهایم اینقدر خوب بازی کنیم.
روزگار باید بگذرد تا ...
یک روز که در اتوبان مدرس مشغول رانندگی بودم، پشت یک تاکسی، شعری نظرم را جلب کرد و آنقدر آن را خواندم تا حفظ شدم: «تن مرد و نامرد یکیست، روزگار باید بگذرد تا بدانیم مرد کیست»
عشق فوتبال مال قدیمها بود
دیگر عشق به فوتبال در این دوره و زمانه معنایی ندارد، هر کسی هم بگوید من فقط به عشق فوتبال بازی میکنم، یک دروغگوی محض است. زمانی خود من تا به خانه میرسیدم، کیف و کتابهایم را میانداختم یک گوشه و بدوبدو میرفتم تو کوچه و تا خیس آب نمیشدم برنمیگشتم؛ اما الان دیگر فوتبال در دنیا به یک صنعت تبدیل شده و خیلیها تنها راه درآمدشان همین فوتبال است، درآمد خوبی هم نصیب بازیکنها میشود؛ ولی در قبالاش باید زحمت زیادی هم بکشند.
از مردن میترسم
خیلی وقتها به مردن فکر میکنم، اگر بگویم از مرگ نمیترسم، دروغ گفتهام؛ اما بعضی اوقات که پیش خودم فکر میکنم، میگویم این همه سختی کشیدن و کلنجار رفتن و با همه سروکله زدن آخرش چه میشود؟ آخرش همهمان باید در یک وجب جا بخوابیم و با خودمان هیچی از این دنیا نخواهیم برد.
دایی زود قضاوت کرد
چند سال پیش مصاحبهای کردم که گفته بودم خدا علی دایی را بغل کرده که واقعا هنوز هم همان حرف میزنم چون واقعا یک نفر باید بنده نظرکرده خدا باشد که این همه به او لطف شود! اما آن موقع آقای دایی از حرف من بد برداشت کرد و چند جای مختلف علیه من مصاحبه کرد و یکسری اختلافات بین ما بهوجود آمد که بیشتر اختلاف سلیقه است تا چیز دیگر. در کل اگر کسی راجع به خودم بگوید خدا علی کریمی را بغل کرده خوشحال هم میشوم و از آن فرد تشکر هم میکنم.
.................
بابک معصومی: «بابک معصومی»، یکی از دوستان خوب من است که حدود یک ماه پیش وقتی در ورزشگاه دانشگاه امیرآباد سر تمرین بودم، دیدمش. اتفاقا آن زمانی هم که همبازی بودیم، محل تمرینمان همان ورزشگاه امیرآباد بود و آن روز کلی خاطرات قدیمیمان را مرور کردیم. برای بابک معصومی عزیز، همیشه آرزوی سلامت و موفقیت میکنم.
عادل فردوسیپور: شخصا از «عادل فردوسیپور» خوشم میآید. بارها در برنامه 90 خود من را به باد انتقاد گرفته است؛ ولی آدم حرفهای باید انتقادپذیر باشد. برخلاف خیلیها که میگویند فردوسیپور فقط دنبال حاشیه و تخریب فوتبال است؛ به نظر من اگر فوتبالمان پیشرفتی هم داشته، تا حدود زیادی فردوسیپور و برنامه 90 باعث این اتفاق بوده.
حامد کاویانپور: دوستی من و حامد از تیم منتخب تهران شروع شد و در آنجا با هم همبازی بودیم تا اینکه مدتی گذشت و بعد دوباره در پرسپولیس همتیمی شدیم. حامد پسر با استعداد و شوخطبعی است؛ ولی هنوز معتقدم اگر در فوتبال تصمیمات درستتری میگرفت، میتوانست پیشرفتهای بیشتری بکند. با شناختی که از حامد دارم، مطمئنم همین الان هم اگر بازی کند، از یک جوان 22 ساله بهتر میدود.