سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاعرانه

ای اصغر فرهادی، ای اسکار برده!
اسکار را از دست استکبار برده

انواع حیوانات را از دم ربوده
خرس و پلنگ و مرغ ماهیخوار برده

در نوع خود پرپشت و شیک و بی‌نظیر است
ریش تو گوی سبقت از «ستار» برده

کار تو روی پرده از خیل مریدان
دل برده و سر برده و دستار برده

هم اعتبار و آبرو، هم عرض و هم رو
از کارگردان‌های بی‌مقدار برده

ای آن‌که با بازیگران ناشناست
حیثیت از «افشار» و از «گلزار» برده

همشهریان من هنرمندند کلاً
یک خرس هم انگار «آتشکار» برده!

در شهر می‌گفتند: «اصغر؟ نه نبرده...»
اما ولی... اعلام کرد اخبار برده!

این بود صبحی متن پیغام " سلحشور"
بیدار شو " مسعود " لاکردار برده !

راه تو می‌فهمیم خیلی سخت بوده
کار تو می‌دانیم کلی کار برده

" سیمین " تو دیگر خر نشو برگرد خانه
حالا که اصغر نصف شب اسکار برده

برگرد تهران، خاک و خل ما را گرفته
آیینه دیدار را زنگار برده...

 

سعید بیابانکی





در پـسیـن روزهـــــــای فصـل بهـار, برگها درهجـوم پایــیزنــد

زردهــا روی شــاخه میمـــاننــد. ســـبزها روی خاک میـریزند

 

جای عطر گل اقاقی و یـاس،بوی خون درفضای این شهر است

گــویی احســاس ســربلنـــدی و اوج،با تمــام درختها قهر است

 

ازکـف سنـگ فــرش هر کــوچـه،خون ناحـق لاله را شـسـتنـد

غـافل از اینـکه درتمـامی شـهر،سـروهـا جـای لالـه ها رسـتنـد

 

شب به شب روی شاخه هرسرو، قمری وچلچله هم آوازاست

بانگ "اله اکبر "ازهر سو،نغمه ساز است ونغمه پرداز است

 

هر دهـانی که بوی گل میـداد ، دوخـتنـدش به نوک ســوزنــها

بوی گل شد گلاب و جاری گشت،از دو چشم خمار سوسن ها

 

ناله پر شرار مرغ سحر،معـنی اش ارتـــداد و بـی دینی است

در زمسـتان ذوق و اندیشه، سبز بودن چه جرم سنـگینی است

 

سـاقـه هـایی که ســبزتر بودند،سرخ گشته به خاک غلــطیـدند

باقـی ســــاقه ها ازایـن مـاتــم ، بـــرگـــهای ســــیاه پوشــیدند

 

نخل را کنــده ، بید میکارند ، بید مجــنون کجـــا ثـمـــر بدهد؟

ای که بر روی ماه چنگ زدی، باش تا صــبح دولتـــت بـدمد

 

سید رضا عالی پیام