سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شاعرانه

عکس مربوط به سال 63 میباشددنیای کودکی
 
 سال 78 بود
فینال مسابقات رده های امید شهرستان گناوه
من آنوقت به علت خدمت مقدس سربازی در تیم مقاومت "سروش" بازی میکردم روز مسابقه درد شدیدی در کف پایم احساس میکردم و به مربی گفتم که مشکل دارم . مربی ما تصورش بر این شد که من از فینال ترسیده ام
گفتم من چهار دوره به همراه تیم جوانان موج به فینال راه پیدا کرده ام که سه دوره اش قهرمان شده ام و ترسی از بازی فینال آنهم مقابل تیم آزادی ندارم.گفت نکند بخاطر علاقه ات به تیم آزادی  نمیخواهی بازی کنی. گفتم نه اینگونه نیست.به هر حال بازی شروع شد و تیم ما دو گل عقب افتاد . من بازیکن درجه اول تیم نبودم که بخواهم منتی سرشان بگذارم ولی در بازیهایی که قبل از فینال کرده بودم تاثیر گذار بودم. ناگفته نماند بازیهای قبلی را با
اقتدار کامل از حریفانمان برده بودیم . دلیل آنهم حضور بهترین بازیکنان وقت جوان آن سالها در تیم مقاومت بود به استثنا خودم.وشش نفر از بازیکنان تیممان سالها در تیم موج و تیم محلاتی خود یعنی "چک" بازی کرده بودیم و هماهنگ بودیم.
.
حدود دقیقه هفتاد بود که تکه یخ کوچکی ته کفشم گذاشتم و به مربی گفتم میتوانم بازی کنم. دقیقه هفتاد و پنج  به عنوان پیستون راست وارد زمین شدم ولی تا دقایقی تحت تاثیر حرکات سریع و زیبای بازیکن چپ پای تیم حریف یعنی رو ح اله کرمی بودم. و تا دقایقی بدجور مرا آزار داد. ولی  بعد به بازی برگشتم و فشار را به تیم آزادی بیشتر کردیم تا اینکه گل اول ما به ثمر رسید. و نتیجه را دو بر یک کردیم.
تلاشمان ادامه داشت تا لحظات پایانی بازی بود که از داور پرسیدم چقدر وقت مانده. نگاه غضب آلودی کرد و گفت حق نداری بپرسی ولی بازی تمام است. توپی از وسط زمین برای پیستون چپ ما یعنی بهرام خواجه گیری ارسال شد و از سمت چپ فرار کرد داور هم سوت را به سمت دهانش برد . با نا امیدی تمام خودم را به محوطه جریمه رساندم. توپ ارسال شد و مدافع حریف و حمید رشودی توی هوا درگیر شدند و توپ پشت محوطه جریمه به من رسید.من هم باتمام قدرت به توپ ضربه زدم و توپ گل شد باورم نمیشد. داور سوت گل و سوت پایان بازی را باهم کشید. ازخوشحالی سر از پا نمیشناختم. در وقت اضافه دو تیم زورشان به هم نرسید و کار به ضربات پنالتی کشید.آخرین ضربه پنالتی به من رسید که با گل شدنش ما قهرمان میشدیم. روحیه ام بالا بود. پشت ضربه رفتم ولی لحظه زدن ضربه تعادلم را به علت خرابی زمین از دست دادم و لحظه رفتن توپم به داخل دروازه را ندیدم. بلند که شدم توپ توی دروازه بود و بچه ها با سرعت تمام به طرفم می آمدند.......یادش بخیر. الان هفت سال است فوتبال را کلا کنار گذاشته ام.
چون دیگر زانوانم توان فوتبال را ندارند و مینیسکم این اجازه را به من نداد تا بعد از بازیهای لیگ استان با استقلال خارک . به فوتبال ادامه دهم.
این عکس را توی آلبومم دیدم و تجدید خاطره ای شد از روز های که توپ از دست من آسایش نداشت واقعا یاد آن روزهای شیرین بخیر....
فوتبال گناوه.
.